آخرین نوشته با این تیتر به چهار سال پیش بر میگردد و بعد تبدیل شده است به تیتر «معلمی در سفر» تا نه ماه. بعد از آن سه سال سکوت. نه که در این مدت معلمی نکردهام، اما … سه روز پیش بعد از سه سال دوباره سر کلاس مدرسه رفتم. اسم کلاسم را به جای محیطزیست گذاشتهام «تنوع زیستی». طوری که تمرکز کاریام را بهتر نشان بدهد و هم خرق عادت باشد. هم برای دیگران که کلمه محیطزیست را خیلی عام استفاده میکنند و به آن عادت کردهاند و هم برای مرز انداختن بین گذشته و امروز خودم … هنوز یک ربع هم از زمان کلاس نگذشته بود که یکی از دخترکهای کلاس پنجمی بلند شد گفت شما بهترین معلمی هستید که من تابهحال داشتهام. با خنده به دخترک گفتم، مطمئنی؟ صبر کن کلاس تمام بشود و ببین هنوز هم همینطور فکر میکنی؟ لابد حالا باید با دمم گردو ... “دستنوشتههای یک معلم محیطزیست – 18”
مستند «باد صبا (+ و +)» را امروز برای اولین بار دیدم. همیشه این طور نگاه کردن به کره زمین برایم جذاب بوده است، از نمای بالا. انگار یک جور کلیتی را به آدم نشان میدهد که این پایین با نشان دادن جزییات، این نوع از درک اتفاق نمیافتد. فیلم از یک نظر دیگر هم برایم جذاب است. از این نظر که دوست دارم بدانم اگر امروز دوباره این فیلم ساخته شود و از همان مکانها دوباره تصویر گرفته شود، چه تغییری رخ داده است. حدس میزنم میزان تخریب و زباله آنقدر باشد که باورمان نشود. حداقلش اینکه روی مناره مسجدی در تهران لک لک لانه داشته و حالا سالهاست که ندارد.
یک پدیدهای وجود دارد به نام «فراموش نسلی زیست محیطی» که در کتاب کودک و طبیعت (+) که به تازگی منتشر شده به آن برخوردم. هر نسل میزان تخریب اطرافش را با آن چیزی که در اول زندگیاش ... “باد صبا.”
نهم شهریور امسال، هفتمین سالی است که در روز ملی «حفاظت از یوزپلنگ» توجه ایرانیان و جهانیان را به یوزپلنگ آسیایی، این گربهسان در معرض خطر انقراض ایران جلب میکنیم. منتظر دیدارتان در جشنواره این روز که هفتم و هشتم شهریور ماه در باغ وحش تهران (ارم سبز) برگزار میشود هستیم. اطلاعات بیشتر درباره این روز و یوزپلنگ را میتوانید در وبسایت «روز حفاظت از یوزپلنگ» (+) پیدا کنید. در صفحه فیسبوک انجمن (+) نیز آخرین اخبار مربوط به این روز اطلاعرسانی میشود. لطفا در اطلاعرسانی این روز به ما کمک کنید.
دستهبندی شده در: م.م یک معلم محیط زیست, مغز مشغولیهای یوزپلنگی, مغزمشغولیهای سبز (محیطزیستی) ... “روز ملی «حفاظت از یوزپلنگ» هفتم از راه رسید.”
39.
شنبه 10 فروردین 92 / 9:20
هر چند وقت یک بار، یکهو یک صدای شالاپ شولوپی از وسط استخر بزرگ میآید که با این نیها و گیاهان آبزی متراکم آدم اصلا نمیبیند که بفهمد دعوای دو تا گاندو سر جا بود یا سر یک تکه غذا یا چه چیز دیگری. آدم این بیرون از فضولی میمیرد این طور!
40.
شنبه 10 فروردین 92 / 10:30
راه به راه نیروهای نظامی و سپاهی و بسیجی، از جاده که رد میشوند، سر ماشین را کج میکنند و میآیند اینجا بازدید. کلا هم نه سوالی دارند و نه به من راهنما توجهی میکنند. با اسلحههایشان میآیند یک نگاهی میکنند و میروند. مدام میآیند و میروند و تمامی ندارند. فقط امروز یک گروهشان آمدند پای عکسهای پوستر هم ایستادند و چند تایی سوال کردند و برای گفتگو و دانستن وقت گذاشتند.
41.
شنبه 10 فروردین 92 / 13:40
باز هم یک آشنای دیگر! ... “سفر گاندو – 8 (پایان)”
33.
جمعه 9 فروردین 92 / 10:30
امروز با یک چند تا گروه بازدیدکننده علاقمند و پر انرژی شروع شد، یک گروهشان هم همین مهمانهای دیشب آمده بودند. مهمانها مرغ گرفتند تا گاندوها را از نزدیکتر ببینند. همهاش نگران بودم نکند مثل روز قبل بشود. گاندوها نور روز که در میآید از آب میآیند بیرون و آفتاب میگیرند تا دمای بدنشان برگردد سر جای مناسبش، انگار که باتری داشته باشند و بخواهند شارژ شود. کلا هم که وقت غذا خوردنشان عصر و غروب است. دیروز صبح تا نزدیکهای ظهر ابر بود و این یعنی که باتریهایشان شارژ نشده بود. یک گروهی خواست که مرغ بدهد و کلی نشستیم تا آخرش دو تا گاندو به ما و غذا اهمیت دادند. اما امروز اوضاع خوب بود. آفتابی بودن امروز درست است که پوست جزغاله شده من را جزغالهتر میکند، اما به نفع مهمانها کار کرد.
34.
جمعه 9 فروردین 92 / 11:00 ... “سفر گاندو – 7”
27.
پنجشنبه 8 فروردین 92 / 9:20
دخترها نشستهاند زیر درخت آن طرف باغچه و تق تق روی سنگهای ایکی بیکیشان (یه قل دو قل) میکوبند تا صاف و مناسب بازی شود. قبلش با هم درباره اینکه فلان چیز در فارسی این میشود و در بلوچی آن، حرف میزدیم و من مینوشتم. یک حروف و مخارج زبانی را ما نداریم و سخت است نوشتنش یا حتی تلفظ کردنش. مثلا همین کلمه گاندو که تا قبل از این فکر میکردم Gando باشد، در اصل Gandoo است و د هم در واقع شبیه فارسی نیست و یک جور دیگری تلفظ میشود.
در کل برداشتم این است که بلوچها خیلی تندتر از فارسها حرف میزنند، مثل پاکستانیها و هندیها. البته حرکات دست و بدن شدید آنها موقع حرف زدن را ندارند. یک برداشت قاعدتا سطحی دیگر هم کردهام. یعنی برداشتی که تنها در عرض یک هفته به دست آمده و میتواند اشتباه باشد. ... “سفر گاندو – 6”
21.
چهارشنبه 7 فروردین 92 / 9:10
برنامه روزانه کم کم دارد جا میافتد. کمی تمیزکاری و برداشتن وسایل و نگاه کردن نان پختن خانمها و بعد حرکت به سمت ایستگاه. امروز صبح با شیرچای شروع شد. صاحبخانههایم فکر میکردند من اهل شیرچای نباشم و برایم جدا چای درست میکردند، اما امروز بهشان نشان دادم یک شیرچای خور قهار هستم! دخترها امروز از صبح همراهم آمدند. امروز یک نفر دیگر هم بهشان اضافه شده، پریسای کلاس پنجمی. همراهمان چند بطری آب و کیسه صبحانه آوردیم. صبحانه تمر (با کسره روی ت و تشدید و کسره روی م)، که یک خوراک خوشمزه تند است، داریم با نان نازکی که خودشان میپزند و به آن لواش میگویند (با ضمه روی ل). تمر یعنی نخودفرنگی. یکی یکی اجزای غذا را میپرسم و مینویسم. کم کم دارم کلمات بلوچی یاد میگیرم و از این گنگی کامل در میآیم.
کارهای صبحمان را کردهایم، هنوز مسافری ... “سفر گاندو – 5”
13.
سهشنبه 6 فروردین 92 / 8:30
دیشب باران آمد و حالا خاک نم دارد و هوا بهاری و دوست داشتنی است. اما من در همین لحظه متوجه شدم که باران لباسهایی که دیشب شسته بودم را یک دور دیگر شسته است. با تشکر!
14.
سهشنبه 6 فروردین 92 / 10:10
یک چندتایی از پسرکهای نوجوان روستای بغل، آمدهاند دیدن گاندوها و البته به نظرم رفع کنجکاوی! هم کنجکاوند و هم کمرو و هم گاهی بیترمز. مینشینیم به گپ زدن. کتابهایی که آوردهام به کار آمد. دور کتاب دانشنامه حیات وحش ایران جمع و مشغول خواندن شدند. پر از سوالند و پر از انرژی. بعد از کلی گپ و گفت میگویند دلشان میخواهد چیزهای بیشتری درباره گاندو بدانند. بهشان قول میدهم رفتم تهران، برایشان یک سری فیلم مستند و مطلب درباره گاندو بفرستم. یکیشان رییس بسیج روستاست. از این دفترهای بسیج در این استان زیاد است. قرار میشود چیزهایی که ... “سفر گاندو – 4”
یک چند روزی است یک عقاب استپی جوان مهمان خانه ماست. چند روز دیگر عمل دارد و قرار است یکی از انگشتهای آسیب دیدهاش را قطع کنند. تا زمان عملش پیش ما میماند تا هر دوازده ساعت یک بار آمپول آنتی بیوتیکش را بزنیم و مراقبش باشیم. مهار کردنش برای آمپول زدن یک مصیبتی است که نصیب هیچ کس نشود. آدم را یاد مصیبت مادرها در دارو خوراندن به بچههای کوچک میاندازد. عقاب جوان مهمان ما معلوم است تا قبل از این زندگی سختی داشته است. گویا وقتی که جوجه بوده، یک آدمهایی پیدایش کردهاند و فکر کردهاند یک عقاب طلایی میتواند حیوان خانگی خوبی برایشان باشد. اما بعد از دستش خسته شدهاند و به جای آزاد کردنش یا تحویل دادنش به یک جای درست و حسابی، مدام آزارش دادهاند. همین است که حالا بالش شکسته، جابجا پرهایش ریخته و انگشتهایش آسیب است. اما با همه اینها همچنان بسیار زیبا ... “عقاب جوان.”
6.
یکشنبه 4 فروردین 92 / 15:45
بالاخره رسیدم. ایستگاه تحقیقات و پرورش تمساح پوزه کوتاه ایرانی. جایی در نزدیکی جاده، با زمین باز و کوهها و رودخانه آن طرف جاده و با کمی فاصله از روستاهای اطراف. اینجا از دو سال پیش آبادتر و در و پیکردارتر شده است. برایش ورودی ساختهاند و دو محوطه فنس کشی شده دارد. یکی بزرگ و یکی کوچکتر. این دو محوطه، بخصوص محوطه بزرگتر چقدر خوب ساخته شدهاند. دقیقا همان چیزهایی درشان رعایت شده است که آرزوی رعایتشان در باغ وحشهای ایران سالهاست به دلمان مانده. ساحل خاکی، یک تپه خاکی در وسط و بین این دو یک حلقه عمیق پر از آب، با پوشش گیاهی متراکم از نی و گیاهان آبزی. این طرف و آن طرف هم میشود گز و گیاهان بومی دیگر را دید. بسیار شبیه به زیستگاه اصلی گاندوها. اولین جایی است در ایران که آدم از محل نگهداری جانوران ... “سفر گاندو – 2”