معلمی در سفر – 83

برد محیط زیست … برد محیط‌زیست را دو ماهی می‌شود راه انداخته‌ایم. بردمان دو هفته یک بار به روز می‌شود. روی برد سبزمان، خبرهای روز، مطالب جالب و یا مطالب مناسبتی می‌چسبانیم. اولش نمی‌دانستم نتیجه چه می‌شود، بچه‌ها استقبال می‌کنند یا نه. اما بازخوردها خوب بود. حتی بیشتر از انتظارم بود. جابجا از میان حرف‌های بچه‌ها و اشاره‌هایشان می‌فهمم مطالب برد را دیده‌اند. البته هنوز همه بچه‌ها درگیر برد نشده‌اند. اولش اصل خبرها را روی برد می‌چسباندم. خبرها پر مطلب و خواندنش برای بزرگترهای اینجا  سخت بود، چه برسد به بچه‌ها. حالا حجم مطلب کم شده است و عکس بیشترین سهم را دارد. بچه‌ها و بزرگ‌ترها درباره خانم حنا* و ویژگی‌هایش مدام سوال می‌پرسیدند. آخرش به این نتیجه رسیدم یک سری مطلب جمع کنم و به دیوار بزنم تا آدم‌ها جواب بگیرند. سعی کردم این مطالب را هم خلاصه و ساده کنم، اما تا یک جایی می‌شد این کار را  ... “معلمی در سفر – 83”

Continue Reading ←

معلمی در سفر – 82

آرزو … آروزی‌شان این است کوشکی را ببینند. راه خیلی دور است به اینجا. تنها راهش این است اردوی طولانی مدت تابستان بعد آن طرف‌ها باشد که کوشکی دیدن هم داخلش بگنجد، که البته بعید به نظر می‌رسد. اما امید را نباید از دست داد. واقعا مشتاقند، این را از سوال‌های مدامشان می‌شود فهمید و احساساتی که بیرون می‌ریزند. عاشق یوزپلنگند این‌ها … دلیلش؟ شاید نمایش و موسیقی جشن روز یوزپلنگ دلیل اصلی‌اش باشد، شاید دانستن کار و بار من، شاید پوسترش … از همان اول دلم نمی‌خواست یوزپلنگ به خاطر کار و بار من در ذهنشان پر رنگ بشود، برای همین زیاد درباره‌اش حرف نمی‌زدم، نه بیشتر از بقیه جک و جانورها … اما نمی‌دانم چطور شد که این طور شد … این بچه‌ها دو سال پیش چند هفته‌ای رفته‌اند قشم و در ساحل شیب دراز مستقر شده‌اند تا به بچه‌های پروژه حفاظت از لاک‌پشت‌ها کمک کنند. هنوز که  ... “معلمی در سفر – 82”

Continue Reading ←

معلمی در سفر -81

کلاس «سرزمین من» آذر و دی … سال تحصیلی که می‌شود فشار نوشتن و خواندن اینقدر بالا می‌رود که بچه‌ها هر کار متفاوتی که از این قید و بندها دور باشد را می‌پرستند. انگار که برایشان یک جایی برای نفس کشیدن می‌شود. همین است که کلاس‌های سرزمین من سال تحصیلی با کلاس‌های تابستان یک فرق‌هایی دارد. بیشتر فیلم می‌بینیم، گاهم هم نقاشی می‌کنند و کاردستی می‌سازیم و کتاب قصه مرتبط می‌خوانیم. این اشتیاقشان برای فیلم خیلی برایم جالب بود. تابستان این اوضاع نبود. چون فیلم‌ها و کارتون‌های دیگر نمی‌گذاشت که به فیلم‌های مستند دل بدهند. در کلاس‌های سال تحصیلی، حواسم هست مشق بهشان ندهم، اینکه بروند یک چیزی بنویسند بیاورند یا از این کارها. ترجیح می‌دهم همه چیز بی‌قید و بند باشد. هرکس با هر چیز که خواست کیف کند، اگر دوست داشت بشنود، اگر دوست داشت یاد بگیرد … این مدت بچه‌ها را سه دسته کرده بودم. یک دسته،  ... “معلمی در سفر -81”

Continue Reading ←

جاده.

جمعه پیش سحر و محدثه دوباره رفته بودند طرف‌های تم گران. یک جلسه‌ای گذاشته بودند با معلم‌ها و مدیرهای آن طرف‌ها که از دوستانمان هستند. تا فکر کنند ببینند آنجا اوضاع چه‌طور است، کمبودها چیست، چه کار می‌شود کرد … سحر می‌گفت در جاده که می‌آمدیم به محدثه می‌گفتم به تعداد تابلوهایی که در جاده نوشته است فلان روستا و بعد آخرش رویش خط کشیده است، جای کار وجود دارد در این کشور … من هم مدتی است به همین فکر می‌کنم. به تمام آدم‌هایی که سرشان به تنشان می‌ارزد و در تهران جمعند. به تمام آدم‌هایی که سرشان به تنشان می‌ارزد و از این کشور می‌روند. به تمام آن آدم‌ها که اگر پخش بشوند چه غوغایی به پا می‌شود در این کشور. به غوغایی که به آرزوی دست نیافتنی می‌ماند. به کشوری که هر روز فقیرتر می‌شود از آدم‌هایش … سارا دیروز می‌گفت به آینده فکر کرده است. اینکه  ... “جاده.”

Continue Reading ←