1.
شنبه 3 فروردین 92 / 9:45
صبح شنبه 3 فروردین است. با چمدان سنگین از کتاب و کارت پستال و پوستر و کولهام در راه ترمینال جنوب هستم. آسمان آبی و شهر خلوت و مهربان است. جابهجا لالههای رنگارنگ کاشتهاند. غافلگیر شدهام. چرا یادم نبود این موقع از سال باید انتظار دیدن لالههای شگفتانگیز را بکشم؟
انتظار داشتم ترمینال جنوب مثل همیشه شلوغ و درهم برهم باشد، اما نیست. بلیتم را گرفتهام و منتظرم تا برای سوار شدن صدایمان کنند. قرار است از ساعت 11 امروز تا 8 صبح فردا در اتوبوس باشم و به ایرانشهر برسم. بعد هم باید اتوبوسی برای رسیدن به درگس پیدا کنم. یک اشتیاقی درون دلم بالا و پایین میرود. اشتیاق دانستن اینکه قرار است این سفر چطور بگذرد.
2.
شنبه 3 فروردین 92 / 16:00
دارم درباره گاندو یا همان تمساح مردابی (تمساح پوزه کوتاه ایرانی) مقاله و مطلب میخوانم که سوادم برود ... “سفر گاندو – 1”
برگشتهام. با يک دنيا بو، مزه، رنگ، شنیده، گفته، آموخته، رابطه، حس، شادی، غم، رضايت، بيزاری، سبکی و حتی سنگينی، که هنوز تازه اند. به تدريج بعضیهاشان را اينجا مینويسم برای شما و برای خودم.دستهبندی شده در: م.م یک معلم محیط زیست, مغز مشغولیها در سفر, مغزمشغولیهای سبز (محیطزیستی) ... “سفر گاندو – 0”
بالاخره درست شد. سفر … سفر … سفر … میروم یک جایی بین ایرانشهر و چابهار. میخواهم بروم راهنمای مسافران نوروزی بشوم که وقتی میآیند گاندوها را ببینند سیخ به جانشان نکنند! دو سال پیش آن طرفها بودم. از زابل رفتیم تا چابهار و کلی سوراخ و سنبه را گشتیم. اما آن روزها تازه آغاز برزخ بود و من اینجا فقط از برزخ نوشتم، نه از سفر. آن سفر من را نجات داد. با همسفرانی که نه من میشناختمشان و نه آنها من را میشناختند. تنها بودم و این تنهایی را احتیاج داشتم. آن روزهای اول، روزهای انتظار کشنده و بیخبری بود و باید دور میبودم و سرم به چیزی گرم میبود. تصادف عجیبی بود که پیش از شروع برزخ تصمیم گرفته باشم بروم به سرزمینی که اینقدر شیفتهاش هستم و بعد همین سرزمین نجات دهنده من بشود. سال تحویل را در سراوان بودیم. هیچ وقت چنین سال تحویلی با ... “سال نوی خود را با سفر آغاز کنید.”
بعید است نام احمد نادعلیان (+ و +) و هنر محیطی (+ و +) را نشنیده باشید. از شنبه 16 دی ماه، نمایشگاهی به نام «زمین و زمان (+)» در خانه هنرمندان افتتاح شده است. در این نمایشگاه مجموعه آثاری که به عنوان هنر محیطی خلق شدهاند و نادعلیان آنها را جمعآوری کرده است، به نمایش گذاشته شدهاند. برای افتتاحیه اکسپوی عکس به خانه هنرمندان رفته بودم که اتفاقی از برگزاری این نمایشگاه باخبر شدم. عجیب نیست نمایشگاهی اینقدر مرتبط با طبیعت، در بین زیستمحیطی نویسها اصلا اطلاع رسانی نشده است؟ از این گله و شکایتها که بگذریم، پیشنهاد میکنم بروید و این نمایشگاه را ببینید. تجربه متفاوتی است. نمیشود گفت همه آثار برایم دوست داشتنی بود، اما در کل و در آخر بازدید احساس خوبی داشتم.
نمایشگاه زمین و زمان از 16 تا 27 دی ماه، در نگارخانههای استاد ممیز، استاد میرمیران و پاییز و زمستان خانه هنرمندان برپاست. ... “نمایشگاه «زمین و زمان»”
چرا درباره خفاشها؟
من به یک جک و جانورهایی ارادت دارم. یک گروهشان کرکسها هستند که اینجا (+) به مناسب روز جهانی کرکسها دربارهشان نوشتم و گروه دیگر خفاشها هستند. سازمان ملل سال 2011 و 2012 را سال جهانی خفاشها اعلام کرده است (+) و این بهانه خوبی است تا من در راستای ارادتم مطلبی اینجا بنویسم و قربان این جک و جانورهای عزیز با همه آن ظرافتها و ریزهکاریهای بدنشان، با آن قیافههای نه چندان دلچسبشان و با آن رمزآلودیشان بروم!
کمی درباره خفاشها …
خفاش جانور چندان محبوبی نیست و معمولا نقش منفی افسانهها و قصههای قدیمی است. یک دلیل مهمش شبزی بودن این جانور است. دنیای شب برای ما آدمها ناشناخته بوده و هست. کلا انگار ما یک ترس ذاتی از شب داریم و هر چیزی که در دنیای تاریک شب اتفاق بیفتد. همین است که بسیاری از جانوران شبزی در گذشته هیولا دانسته میشدند و منفور ... “بال پرواز به تنها پستانداران پرنده دنیا بدهیم.”
بالاخره بعد از سه سال مستند The Cove را پیدا کردم و دیدم (+، +، + و +). این مستند اسکار بهترین مستند سال 2010 (سال 2009 اکران شده) را گرفته است و درباره کشتار دلفینها در ژاپن است. سالانه 23000 دلفین در ژاپن صید میشوند، آن هم به روشی وحشیانه که تا فیلم را نبینید باورتان نمیشود. این فیلم را سال 2007 مخفیانه و با هزار ماجرای عجیب و غریب گرفتهاند. کارگردان فیلم یکی از عکاسان نشنال جئوگرافیک است و آدم از امکانات فنی این تیم و وسایلی که مخصوص این کار طراحی کردهاند دهانش باز میماند! هنوز حالم بد است از آن دریای قرمز و از آن حال و هوای ماهیگیرها و بیحسیشان نسبت به کاری که میکردند …
یک مستند جالب دیگر هم این روزها دیدهام. یک فیلمی به اسم Waste Land که درباره کار یک هنرمند برزیلی است (+، + و +). این هنرمند سراغ آدمهایی ... “میان خون و زبالهها.”
یک کارهایی سخت پیش میروند. یک روز قیف نیست. یک روز قیر نیست. یک روز هم که دو تایش پیدا میشود، دربان جهنم گم و گور شده است. هوا کردن نمایش پلنگ یکی از همین کارها بود. سخت پیش رفت، اما بالاخره تمام شد. تمام شدنش آن روزی نبود که بالاخره متن ترانه آماده شد، یا آن روزی که بعد از کلی بازنویسی متن نمایش نهایی شد، یا آن روزی که بعد از کلی رفتن و آمدن از موسیقی احساس رضایت کردیم، یا آن روزی که تن پوش پلنگ نه تنگ بود و نه چشمهایش ورقلمبیده، یا آن روزی که ساختن آکسسوارها تمام شد، یا آن روزی که کارگردان گفت کار تمام است، یا آن روزی که اولین اجرای خودمانی را رفتیم، نه! کار دیروز و پریروز تمام شد که در آن جادههای کوهستانی پیچ پیچ ناهموار از این روستا رفتیم به آن روستا و نمایش را اجرا کردیم و ... “خوشی.”
بالاخره بعد از 6 سال پژوهش و فیلمبرداری، مستند «در جستجوی پلنگ ایرانی» آماده پخش شد. قرار است این مستند، سه بار در جشنواره فیلم فجر اکران شود. توضیحات کامل درباره این مستند و روزها و ساعتهای اکرانش را در اینجا میتوانید ببینید.
دیدن آن فیلمهای هیجانانگیز از پلنگ ایرانی که با دوربینهای فیلمبرداری تلهای گرفته شده و همیشه روی صفحههای کوچک کامپیوترهایمان دیدهایم، روی صفحه نمایش بزرگ سینما باید خیلی جالب باشد …
اغلب اعضای انجمن یوزپلنگ ایرانی و آنهایی که در تهیه این مستند نقش داشتهاند و دوستان و رفقا قرار است اکران اول را بیایند.
دستهبندی شده در: مغز مشغولیهای یوزپلنگی, مغزمشغولیهای سبز (محیطزیستی) ... “اکران مستند «در جستجوی پلنگ ایرانی»”
سفر این چند روز به پارک ملی گلستان از آن سفرها بود که وقتی بر میگردی طول میکشد یادت بیاید دنیا قبلش چطور بود، این کیبورد و این صفحه و فضای خانه و زندگی روزمره قبلی بیگانه میشوند و باید مدتها فکر کنی قبل از هر کاری تا یادت بیاید قبلا چطور انجامشان میدادی.
هیچ وقت فکر نمیکردم چیزی بتواند من را از سفر رفتن بیندازد. یعنی انتخابم این بشود که سفر نروم، آن هم اینقدر طولانی، آن هم حدود شش ماه … این انتخاب خود خواسته بر پایه شرایط هم البته تجربهای بود برای خودش. کوله به پشت بودم این مدت، اما سفرم خانه به خانه بود، تا شهر به شهر …
اول سفر هرکس چشماندازش از سفر را میگفت. من از آن کیلومترها دورتر خودم را رسانده بودم تا با سه تا «بچه یوزپلنگ*» نوجوان شدهمان سفر بروم. دلم میخواست ببینمشان، بیشتر بشناسمشان، کیف کنم از سوالها و ... “خوشی در گلستان.”
کرکسها را معمولا کسی دوست ندارد. آن هم اغلب به خاطر شکل و قیافه نه چندان دلچسبشان. به نظر من شما میتوانید آنها را دوست نداشته باشید، اما حداقل باید بهشان احترام بگذارید، چون کرکسها موجودات بسیار شگفتانگیزی هستند!
این پرندههای معمولا غول پیکر و بدقواره، اگر نباشند، طبیعت زبالهدانی میشود. لاشههای حیوانات مرده روی زمین میماند و آلودگی و بیماری همه جرا فرا میگیرد. آب و خاک آلوده میشود و بوی بد همهمان را بیچاره میکند!
برای همین لاشهخواری است که اغلب گونههای این پرنده انگار کچل هستند. پرهای سر و گردن کوتاهتر از پرهای قسمتهای دیگر بدن است، تا در معرض نور آفتاب باشد و ضد عفونی شود. البته سر کچل آنها به خنک شدنشان هم کمک میکند.
شاید باورتان نشود، اما کرکسها پرندگانی بسیار تمیز هستند. آنها گوشت و استخوان لاشهها را میخورند و با اسید فراوانی که در معدهشان دارند اغلب باکتریها و ویروسهای مضر را ... “روز جهانی کرکسها.”