یکشنبهای که گذشت – ۲۴ اسفند ۱۳۹۳ – مطابق یکشنبههای معمول در دفتر آموزش و مشارکت مردمی، جلسه تحلیل و بررسی یک کتاب مطرح در حوزه محیط زیست «اکولوژی؛ علم عصیانگر» را داشتیم. کتاب بعدی هم تعیین شد که «چو دخلت نیست، خرج آهستهتر کن» اثر لستر براون است؛ کتابی که بعد از تعطیلات نوروزی آن را به نقد مینشینیم. در انتها نیز، از همهی همکاران عزیز و دوستداشتنیام در دفتر حلالیت طلبیده و سال خوشی را برای آنها آرزو کردم و سخن ماه اسفند را در ششمین بولتن خبری دفتر برایشان خواندم:
به استقبال بهار ۱۳۹۴ برویم
در شرایطی مهیای درک زمزمههای پرطراوت نوروز در آخرین روزهای اسفند ۱۳۹۳ میشویم که سبزترین جملهها و قاطعانهترین حمایتهای ممکن از گرایههای سازمان متبوع را اینک از زبان عالیترین و پرقدرتترین فرد در حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، ذخیرهی راه داریم. حال دیگر نمیتوان گفت که نگاه به محیط زیست، نگاهی ابزاری یا فانتزی است. بعد از ماجرای هفده دوازده، حالا فصل نوینی در تاریخ محیط زیست ایران شروع شده که حتی فعالین مستقل محیط زیستی ایران را واداشته تا با اعلام شمارهی ۱۷۱۲، خود یک سامانهی مخابراتی مستقل و غیردولتی را برای دریافت خبرهای لحظه به لحظه از طبیعت ایران پیگیری کنند.
آری، اینک همه از آیتالله سید علی خامنهای تا یلدا، دخترک دوستداشتنی کاک احمد عزیزی: از نگاه کلاغهای شهرشان دریافتهاند، که اگر همچنان سکوت کرده یا منفعلانه رفتار کنند: سرنوشت درختان باغ وطن، تبر است! نیست؟
چنین بیداری شگرف و رخداد شورآفرینی، البته وظیفهی ما در دفتر آموزش و مشارکت مردمی سازمان حفاظت محیط زیست را هم سنگینتر میسازد. ما هم باید کمربندهای خود را محکمتر و بندهای کفشهامان را چابکتر بربندیم تا در این مسابقهی مهم – خدای ناکرده – از مردم عقب نیافتیم.
البته انتظاری به جا و منطقی است که از معصومه ابتکار بخواهیم تا مشکلات معیشتی جانکاه هفت هزار پرسنل خدوم سازمان متولّی طبیعت ایران را – به ویژه پس از عنایت کمسابقهی رهبری به حقانیت رسالت سازمان متبوع – یکبار و برای همیشه حل کند و خط پایانی بر تراژدی دردناک و فرسایندهی ۳۵ درصد بکشد تا همه بتوانند تمرکز خود را برای کمک به اعتلای دوبارهی طبیعت وطنی که دوستش داریم، معطوف سازند و ناشکیبایی از غم دیده نشدن را پایان بخشند.
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
البته با توجه به اظهارات وایبری مهناز مظاهری اسدی، معاون محترم آموزش و پژوهش و ابراز ناخشنودی آشکارشان از عملکرد محمّد درویش که پیشتر نیز در هیبت عدم امضای احکام مأموریت و سفرهای کاری من خود را نشان داده بود، ممکن است در سال ۱۳۹۴ در کنارتان نباشم.
اما هر جا که باشم با افتخار و شور بیپایان از لحظه لحظهی حضور ۱۶ ماهام در بین شما یاد خواهم کرد و خاطرهاش هرگز در دل و جانم خاک نخواهد خورد …
سالهاست که از نیما یاد گرفتهام:
چایم را بنوشم و نگران فردا نباشم!
چرا که از گندمزار من و تو، مشتی کاه میماند برای بادها و تمام …
میدانم که در لحظههایی شاید غمگینتان کردم؛ شاید گاه ناامیدتان ساختم، لجتان را درآوردم و حتی سببساز خیسی گونههایتان شدم … همینجا از تک تک شما در آخرین روزهای سال کهنه عذر میخواهم.
میدانم که دست کم یکبار با ساره گلمحمدی چنین کردم، چندبار اشک فاطمه آرتا را درآوردم؛ یکبار دل رؤیا میرزایی را شکستم، گاه به نحوی نشان دادم که انگار دنیای مهدیه سعیدی، صابره زیرک یا پروانه ایوانکی را نمیشناسم؛ انگار زحمات و تلاشهای فریبا سلیمی و رقیه عباسی را نمیبینم؛ قبول دارم که گاه مریم حیدریان، عالییا یزداندوست، منیژه خلیلی، رعنا محمدی و مهتاب قپانوری بدجوری لجشان از من درآمده است؛ حتی میدانم که روزهایی بوده که محمّدرضا رمضاننیا، محسن خلیفه، علی بابازاده، فریبا کلانتر و ژیلا مهدی آقایی، یعنی آقاترین خانمی که تاکنون در طول ۵۰ سال زندگیم درک کردهام، رفتار مرا درک نکرده و اندوهگین به خانه رفتهاند، همانگونه که روزی بوده که صفت شادی را از دیبایی چیدم! نچیدم؟ اصلاً میدانم که یک روزهایی مردان دفتر، بر این باور بودند که هوای نامردان را در دفتر بیشتر دارم! ندارم؟ یه روزهایی فریدرضا علیایی و محمّد صدقی میخواستند ما را برای همیشه ترک کنند؛ این آخری هنوز هم فکر میکند که من ماهیگیرم و او ماهی! و باید از دامم بگریزد!! بعضی شبها به محمّد بیات هم رحم نکردهام و کشیدمش تا پردیسان. و شاید فهیمه بیدی، مجید دکامین یا فرشته نکویی را هم روزهایی ترسانده باشم! نمیدانم …
اما بیشک یک چیز را خوب میدانم!
اینکه با تمام وجود دوستتان دارم و میدانم که دوستم دارید! ندارید؟ وگرنه دلیلی نداشت که آن روز باشکوه و بیادماندنی را در چهارم بهمن ۱۳۹۳ برایم بیافرینید؛ روزی که خاطرهاش هرگز و هرگز از خاطرم … از ذهنم و از جانم پاک نخواهد شد.
بگذریم …
بهار دارد میآید بچهها …
باید شعری تازه گفت، ترانهای تازه نواخت،
و باید در چوبی این باغها را
که در رویأهایمان شکل گرفتهاند
رو به شهر باز کرد …
رو به مردمی که دوستشان داریم و برای آنهاست که اینجا هستیم …
میماند یک دستور! شاید واپسین دستور اداریام …
میخواهم خودخواهانه از شما چیزی بخواهم! اینکه مثل من باشید … مثل محمّد درویش!!
آدمی که ایمان دارد، بدترین بازندهها آنهایی هستند که به جای پول، با زمان، خرید میکنند!
آدمی که همیشه تلاش کرده تا سهمش را از” شادى زندگى”، همین امروز بگیرد.
آدمی که میداند: “مقصد”، همیشه جایى در “انتهاى مسیر” نیست! “مقصد” لذت بردن از قدمهایی است که برمىدارد!
نوروزتان شاد باد …