جملهی مشهوری از نویسنده کتاب پیروزی فکر نقل شده که مضمونش چنین است: «آنان که از روی فکر کار میکنند، در توفانهای زندگی غرق نمیشوند.» به نظرم، فرجام شوم اصفهان امروز میتواند مصداق بارزی از درستی این اندیشه باشد …
هفتهی گذشته در جریان برگزاری چهارمین همایش بینالمللی توسعه پایدار و عمران شهری، به نشانزدهایی اشاره کردم که آشکارا بر مرگ اصفهان دلالت دارد؛ مرگی که اگر میخواهیم آن را به عقب اندازیم، باید نشان دهیم که شهامت دست بردن به چاقوی جراحی را داریم!
حقیقت این است که دشت اصفهان در حال فروپاشی است و سرنوشت تلخ دشت رفسنجان، میرود تا گریبان دیار زنده رود را هم بگیرد. آنهایی که اخیراً از پارک ملّی کلاه قاضی، واقع در جنوب اصفهان بازدید کردهاند، به خوبی میدانند که از چه سخن میگویم؛ از شکافهایی ژرف که دلالت بر اُفت فاحش سطح آب زیرزمینی و نشست زمین در منطقهای دارد که علیالظاهر باید از هرگونه توسعهای مبرا باشد. نگرانکنندهتر آنکه عین این پدیده، در شمال (مورچه خورت)، غرب (دشت زرین شهر و محل استقرار کارخانه ذوب آهن) و شرق (دشت سگزی) اصفهان هم آشکارا نمود یافته است؛ پدیدهی مرگباری که ممکن است باعث بروز فاجعهای بزرگ، یعنی آسیب دیدن ارزشمندترین و مشهورترین کهنزادبومهای نصف جهان شود.
درسی که همه باید از فرجام تلخ اصفهان بگیریم، آن است که وجود دلتمردانی مقتدر و پرنفوذ در ساختار حاکمیت، همواره نمیتواند در دراز مدت آبادانی و ماندگاری توسعه را در یک سرزمین تضمین کند. به گفته استاندار کنونی اصفهان، یک سوم از تمامی کارخانههای آلایندهی کشور در این استان مستقر شدهاند! چرا؟ چگونه نهادهای نظارتی تن به چنین بیقانونی و لابیگری آشکاری دادند؟ اینکه تا مدتها مدیران اصفهانی به این میبالیدند که نرخ اشتغال در استان متبوعشان چندبرابر متوسط کشوری است؛ آیا پاسخگوی بحران کنونی میتواند باشد؟ نگاه کنید به سرنوشت تلخ میبد در استان یزد که مردمان آن دیار هم شاید کمتر از هر سکونتگاه دیگری با کابوس بیکاری مواجه باشند. در حقیقت، نرخ بیکاری در میبد منفی است! از بس که کارخانهی سرامیک و کاشی و سفال در آنجا مستقر شده و البته به یمن چنین استقراری، مردم میبد در اغلب روزها، به دشواری نفس میکشند! درست مثل محور یزد به اردکان و البته خط طولی شازند تا میقان در اراک و …
نگاه به مصیبتهای محیط زیستی در جای جای کشور (از جمله نیروگاه حرارتی شهید مفتح همدان، نیروگاه سیکل ترکیبی کازرون، بحران ارومیه، خودسوزی زمین در فارس و چهارمحال بختیاری، پارس جنوبی و عسلویه، فرونشست زمین در اردبیل، سد ۱۵ خرداد قم و …)، جملگی نشان میدهد که برای تضمین سعادت مردمان یک سرزمین، علاوه بر صفت اقتدار که باید در وجود دولتمردان و نمایندگان آن سرزمین باشد، باید برخوردار از دانش و فهم بومشناختی هم باشند تا بدانند که چه توسعهای با چه کیفیتی میتواند هم حال جیب مردم را خوب کند و هم حال خود مردم را!
در غیر اینصورت، قصه همان قصهی سعدی بزرگ خواهد بود و ماجرا همان دوستی خاله خرسه و تمام! اینکه آمدیم تا جانی را از خطر رهانیده و جان دهیم، اما ستاندیم!