پنجمین جشنواره حفاظت از یوزپلنگ، 16 الی 18 شهریور در کاخ گلستان برگزار میشود (+). در برگزاری این جشنواره بیش از 15 سازمان غیر دولتی و دولتی مشارکت نمودهاند و در آن حضور دارند. بازی های آموزشی، نقالی، قصه گویی، تئاتر «دردسرهای یوزپلنگی»، نقاشی، گریم کودکان، کارگاههای آموزشی حیات وحش، پخش فیلم و نمایشگاه عکسی با موضوع شکار دوره ناصری از آرشیو عکسانه کاخ گلستان، از فعالیتهایی است که در این جشنواره اجرا میشوند.
دستهبندی شده در: مغز مشغولیهای یوزپلنگی ... “پنجمین جشنواره روز حفاظت از یوزپلنگ در راه است.”
همین روزها کتابی را خواندم به نام «سفر در ادامه حیات سیستان». این کتاب سفرنامه هیئتی ایرانی است که در زمان طالبان به بازدید مسیر و سرشاخههای رود هیرمند و سدهایی که روی آن و شاخههایش زده شده است، در افغانستان میروند تا علت قطع آب هیرمند و نرسیدنش به تالابهای بینالمللی هامون را بیابند و با طالبان درباره دادن حقابه قانونی ایران مذاکره کنند.
یک همچین کتابی هیجانانگیز نیست؟
ایران و افغانستان در سال 1351، معاهدهای امضا میکنند و عادلانه یا ناعادلانه، که سرش بحث وجود دارد، حقابهای برای ایران تعیین میشود. این معاهده با وضعیت سیاسی و جنگهای داخلی افغانستان کمابیش اجرا میشود، تا سال 1378 که به کل هیرمند خشک میشود. آن زمان 90 درصد خاک افغانستان در اختیار طالبان و این کار شاید برای تحت فشار قرار دادن ایران بود. البته طالبان اظهار میکرد بهدلیل خشکسالی شدید سد را باز نکرده است. از آنجا که تالابهای ... “در امتداد حیات سیستان.”
رفته بودم مهمانی خداحافظی یکی از رفقای دوران دبیرستان. آخرهای مهمانی رسیدم، چون قبلش افطاری انجمن بود و تا ملت بیایند و بروند و اوضاع را سر و سامان بدهیم ساعت از 10 گذشت. مهمانی پر و پیمانی بود و من با آن ریخت و قیافهام تابلو بودم. اما نه آنقدر که آن پسرک جوان و آن یکی خانم هی به من نگاه کنند و لبخند بزنند و پچ پچ کنند! اصلا چه معنی دارد این حرکات! سرتان به کار خودتان باشد!
پسرک آمد طرفم و گفت: «سلام، صفورا خانم من رو میشناسید؟» و لبخند زد.
چه لبخند آشنایی، چه ته چهره آشنایی. شیطنت هنوز هم از این چشمها میبارد. خدایا این پسرک جوان را من میشناختهام. یک وقتی، یک جایی. خیلی طول نکشید. خوب شد سالن آنقدر شلوغ بود که صدای فریاد شگفتی من گم باشد. گفتم: «محمد؟» گفت: «نه! علی!» و خندید. آن موقع هم مدام اسمش را ... “به افتخار انجمنی که امسال ده ساله شد.”
خوشمزهترین آلو زردهای زندگیام را خوردهام. خوشمزه و غمگین. آلوهایی شاید کمی بزرگتر از فندق. چرا این طور شدهاند؟ از بی آبی. کوچک ماندهاند و انگار که آلو زرد غلیظ شدهاند، انگار که قرص آلو!
این همه میروم اینور و آنور و این روستا به آن روستا و درباره برداشت بیرویه از آبهای زیرزمینی و عواقبش حرف میزنیم و … این همه وقت یک نمونه زندهاش در زادگاه پدری من جلوی چشمم بوده است و من حواسم نبود … چرا؟ از سر بیدقتی یا از سر همان گسستگی همیشگی دانش و واقعیت و مشکلمان در تعمیم دادن.
مادربزرگ با غصه میگوید که امسال تمام بار بادام درختهایش ریخته است از بیآبی. درختها انگار در یک مرحلهای از رشدشان متوقف شدهاند، آلو زردها، زردآلوها، آلبالوها، گیلاسها … نگاهشان که میکنی معلوم است چقدر تلاش کردهاند بر اساس سرشتشان جلو بروند، از پسش هم برآمدهاند، اما کج و کوله و نصفه و ... “آب.”
کارگاه خانه کتابدار دیروز برگزار شد. از مدتها قبل قرار گذاشته بودیم، یک روز بروم و برای اعضای گروه ترویجشان درباره روشهای آموزش محیط زیست حرف بزنم. مخاطبها مختلف بودند. بینشان معلم مهدکودک و دبستان، کارمند میراث فرهنگی، مادر خانهدار و … وجود داشت. اکثرشان هم سن بالایی داشتند. البته به نسبت میانگین سنی گروههای داوطلبی که کار محیط زیستی میکنند.
اول کارگاه درباره محیط زیست، دلایل حفاظتش، آموزش محیط زیست و اینکه چرا آموزش محیط زیست لازم است، حرف زدیم و فعالیت گروهی انجام دادیم. نیمه دوم کارگاه هم نمونههایی از تجربههای نه سال گذشته موسسات مختلفی که باهاشان کار کردهام (جبهه سبز ایران، انجمن یوزپلنگ ایرانی، مرکز مشارکتهای زیست محیطی شهرداری منطقه 7، موسسه اندیشه انسانشهر و انجمن نیکوکاری رهاورد مهر و دانش) را برایشان مثال زدم. فیلم و عکس نشان دادم، کتابها و کتابچههای طراحی شده را نشانشان دادم و … .
آخر کارگاه هم در این ... “کارگاه آموزش محیطزیست در خانه کتابدار”
زابل شهر باد است. تابهحال اين همه باد يک جا نديده بودم! باد که بيايد هوا خنک يا سرد است، وگرنه پوست آدم از آفتاب ور ميآيد! اما اين همه باد را آدم چطور تحمل کند، آن هم بلاانقطاع؟
زابل يک حمام عمومي دارد (حداقل ما يکياش را ديديم)، با يک مدير خوش برخورد و خوش اخلاق. به خاطر ما حمام را يک ساعتي بيشتر باز نگه داشت. قبل از نوروز بود و خانم و دخترش در قسمت زنانه پتو و فرش ميشستند. صاحب حمام ميگفت الان نرويد حمام معذب ميشويد. ما فکر کرديم برعکسش منظورش است، اما خيلي زود فهميديم نه خير! آني که معذب ميشود همان ماييم. چون هيچ کدام از حمامهاي قسمت زنانه در نداشتند!! … يک نصيحت هم از من به شما. اينکه حتي اگر کار در حد مرگ واجب هم با مدير حمام داشتيد، کلهتان را داخل قسمت مردانه نکنيد! چون مردها هم جيغ ميکشند! ... “از شرق تا جنوب شرقي – 3”
يک جاده کشيدهاند از شهداد تا نهبندان و بعد زابل. يک جاده حدود 300 کيلومتري که عرض کوير لوت را طي ميکند و تو را سالم و سلامت ميرساند آن ور. اما اين جاده هنوز هم باعث نميشود حس کني طبيعت را به بند کشيدهاي و قدرتت بيشتر است. انگار کوير لطف کرده و گذاشته تو از آن وسط بگذري، که اگر يک دفعه تصميمش عوض شود …
در اين جاده که پيش ميروي، شبيه يک توريست نادان ميماني که در يک کپسول شيشهاي، از مقهورکنندهترين جاي اين کشور ميگذرد، بدون اينکه واقعا آن را درک کرده باشد، بدون اينکه واقعا فهميده باشد کوير لوت يعني چه … يک توريست نادان که وقتي آخرش دوباره به محدوده انسانها ميرسد، شروع ميکند به قصه بافتن و پز دادن.
دستهبندی شده در: مغز مشغولیها در سفر ... “از شرق تا جنوب شرقي – 2”
نميدانم خدا چرا در اسلامش از آدمها خواسته تنها براي خسوف و کسوف نماز آيات بخوانند؟ يعني فقط همينهاست که ستايش خاص لازم دارد؟
اگر من خدا بودم ميگفتم پاي “گل فشان “هم نماز آيات بخوانيد، حتي داخل “جنگلهاي حرا (+)”، يا وقتي يک “گل خورک (+)” را دستت گرفتهاي و شگفت زدهاي، يا وقتي پاي دامنههاي تفتان ايستادهاي و مسحور آن همه رنگ شدهاي، يا وقتي کنار هامون صابري ايستادهاي و اين پهنه آب غربت و صبر را نشانت ميدهد، يا وقتي مبهوت کنارههاي “رود باهوکلات” هستي، يا وقتي دست يک “گاندو”ي (+) دو ساله را در دستت گرفتهاي، يا وقتي چلچراغ درخت موز را کشف ميکني، يا وقتي عرض کوير را در آن جاده 300 کيلومتري طي ميکني و به حيات فکر ميکني، يا حتي پاي همه آن کوههاي مارني بد لند (+) که اسم توريست پسندشان را گذاشتهاند کوههاي مريخي، يا وقتي در آن غار نمکي کوچک ... “از شرق تا جنوب شرقي – 1”
انگشتر حضرت سلیمان (نگاهی نو به رفتار حیوانات)
کنراد لورنتس (+) / هوشنگ دولت آبادی
نشر ماهی
4200 تومان
1389 (+)
***
با خواندن این مطلب فهمیدم چنین کتابی چاپ شده است. البته نوشته آن طور نبود که بشود فهمید بالاخره این کتاب چطور کتابی است. اما کرم کتابی و حس ششم و کنجکاوی باعث شد، پیدایش کنم و بخوانمش … و حالا نه تنها ناراضی نیستم، بلکه آنقدر کیف کردهام که هفت هشت تاییاش را به این و آن هدیه دادهام و هر جا برسم تبلیغش را میکنم.
این کتاب را دوست دارم، نه فقط برای اینکه درباره حیوانات است و به کار و بار من مربوط است. بلکه این کتاب دوست داشتنی است، چون متن سرخوشی دارد. این کتاب را یک متخصص نوشته است، اما متنش آنقدر سرخوش است که همه میتوانند آن را بخوانند و کیف کنند. برداشتها علمی، صحیح و دقیق هستند؛ اما این ویژگیها باعث ... “محیطزیست در کتابها – 7”
خانم حنا چطوره؟
در قسمت عادات و رفتار خوکچه هندی نوشته است، حیوانی آرام که گاز نمیگیرد، انزوا طلب است و برای همین بهتر است آن را در مکانهای شلوغ و پر رفت و آمد نگذارید، زیر موجب اضطرابش میشود.
اما خانم حنای ما در یک محیط شلوغ و پر رفت و آمد است که یک دنیا بچه کنجکاو بیملاحظه و باملاحظه دارد. بچهها دوست دارند نازش کنند، بغلش کنند، و خانم حنا اغلب اوقات این را دوست ندارد. خانم حنا یک روزهایی آنقدر عصبی است که بیخود گاز میگیرد و مدام بالا میپرد یا هر چند وقت یک بار صدای سوت ترسش را در میآورد. آن وقت چند روزی میبریمش و در یک اتاق کم رفت و آمد میگذاریمش تا اعصابش بیاید سر جایش!
ما به خانم حنا ظلم کردهایم؟
خانم حنا شده است سوژه نقاشیهای بچهها، بچهها برای اینکه جواب سوالات مسابقههای کلاس سرزمین من را بدهند و ... “معلمی در سفر – 84”