کیفیت، عنصر فراموش شده در کوه نوردی ایران (2)

… و اشاره ای به نقش فدراسیون

در ادامه ی یادداشتی که در روز 30 خرداد  با عنوان بالا داشتم، نکته های دیگری را در اینجا مطرح می کنم. 

یک بار دیگر یادآور می شوم که این، نظر شخصی من (عباس محمدی) است و نه لزوما نظر دیده بان کوهستان یا انجمن کوه نوردان ایران. خوشحال خواهم شد اگر نظرهای موافق و مخالف را در این مورد، در همین محیط داشته باشم.

  حدود ده سال پیش، رامین شجاعی پیشنهاد گشودن مسیر روی قله ی برودپیک را داد. من هم به عنوان مسوول روابط عمومی آن برنامه، موضوع را به فدراسیون کوه نوردی اطلاع دادم و خواستار حمایت آن از برنامه شدم. پس از چندی، فدراسیون اعلام کرد که نمی تواند از این برنامه حمایت کند و دلیل را، آن گونه که جویا شدم، کمبود تجربه ی کوه نوردان ایرانی روی قله های بلند دانسته بودند. آن زمان، در پاسخ به فدراسیون نوشتم که لازم است نگرش فدراسیون به کوه نوردی اصلاح شود و به جای تلاش و صرف هزینه برای صعود مسیرها و قله های صعود شده، در جهت گشودن مسیرهای نو و صعود قله های صعود نشده کار کند، و در هر صورت کسب تجربه در این زمینه باید از جایی آغاز شود. در همان زمان، به هیچ وجه نمی شد جامعه ی کوه نوردی ایران را کم تجربه دانست؛ در حدود هفتاد سال از نخستین کوه پیمایی های ورزشی در کشور می گذشت، فدراسیون کوه نوردی مان با بیش از نیم قرن سابقه از سازمان های ملی کوه نوردی کشورهای اروپای شرقی و چین و … قدیمی تر بود، و کوه نوردان ایرانی بیش از یک دوجین برنامه در هیمالیا و دیگر کوه های بلند جهان اجرا کرده بودند که از آن میان می توان به صعود سه قله ی بالای هشت هزار متر (ماناسلو، گاشربروم 2، و اورست) اشاره کرد.

 

امروزه، با گذشت بیش از ده سال از آن پیشنهاد، و در شرایطی که فدراسیون کوه نوردی صدها میلیون تومان پول از محل بودجه ی ملی و نیز وقت و عمر فراوانی را صرف اجرای صعودهایی کرده که در مقیاس جهانی تکراری و کم اهمیت به شمار می روند، باز هم اصرار بر تداوم همان شیوه ی غیرفنی (ظاهرا همچنان برای «کسب تجربه»!) دارد. در این 12-10 سال، فدراسیون چندین برنامه ی صعود قله های هشت هزار متری و هفت هزار متری و شش هزار متری برگزار کرده اما کم ترین گرایشی به برنامه ریزی برای اجرای کارهای نو نشان نداده است. این در حالی است که علی القاعده، و مطابق مفاد اساسنامه ی فدراسیون های ورزشی، این تشکیلات ملی باید در جهت معرفی و ترویج آن گونه کوه نوردی که در مقیاس جهانی با ارزش تلقی می شود بکوشد. مدیریت فدراسیون با استفاده از وضعیت ویژه ی کوه نوردی در میان ورزش ها و مبهم بودن معیارهای کوه نوردی فنی و جدی برای مدیران ارشد ورزش و عموم مردم، توانسته است صعودهای “تجاری” (صعودهایی که با خرید خدمات کامل از شرکت های حرفه ای، و روی مسیرهای شناخته شده انجام می شود) را به عنوان کارهای قهرمانی و “مدال آور” (که اساسا در کوه نوردی معنایی ندارد) جا بزند.

تاثیر تجاهلی که فدراسیون نسبت به معیارهای کوه نوردی جدی داشته، بر فضای عمومی این ورزش چنان بوده که ده ها گروه و هیات و باشگاه هم با صرف هزینه و وقت باور نکردنی، و البته گاه با دادن جان و به جان خریدن آسیب های جسمی، بزرگ ترین هدف ورزشی خود را صعود به قله های هیمالیا (صرفنظر از نوع مسیر و شیوه ی صعود) قرار داده و به کلی از جاده ی کوه نوردی برتر جهان پرت افتاده اند. تردیدی نیست که کوه نوردان غیر دولتی هم در این غفلت سهیم هستند و نمی توان فقط فدراسیون را مسبب این ساده پسندی دانست، اما سازمانی که خود را تنها مرجع با صلاحیت و متخصص کوه نوردی می داند و به هر ترتیب، سلطه ی خود را بر سازمان ها و افکار عمومی کوه نوردی اعمال کرده، نقش پر رنگ تری در گسترش شبه فرهنگ کژ مدار «فتح قله های افتخار» داشته و دارد. شاهدی بر این مدعا که هیچ یک از صعودهای ایرانی روی قله های بلند جهان (به جز تلاش برای گشایش مسیر روی برودپیک در سال 88) ارزش فنی در نوع خود نداشته است، این که هیچ گزارشی (و نه خبر) از این صعودها در نشریه هایی معتبر کوه نوردی جهان چاپ نشده است. لازم به توضیح است که وقتی می گوییم این کارها «در نوع خود» ارزش برجسته ندارند، منظور این نیست که مطلقا کم ارزش یا پیش پا افتاده هستند، بلکه مقصود این است که در ردیف کارهای هیمالیایی دارای ویژگی چشم گیر نیستند. همچنین نمی خواهم  کار طاقت فرسای تمرین ها و صعود و مایه گذاشتن از عمر و سرمایه از سوی شرکت کنندگان در این برنامه ها را بی ارزش نشان دهم؛ منظور فقط این است که بدانیم کارمان چه جایگاهی در کوه نوردی جهان دارد و دچار خودشیفتگی و خودفریبی نشویم.

در مورد مسوولیت مدیران فدراسیون در این عقب ماندگی، من بعید می دانم که برای مثال آقای شعاعی که سفرهای فراوانی به خارج از کشور داشته اند، به کوهستان های بزرگ جهان رفته اند، با سازمان های جهانی کوه نوردی در مراوده هستند، مقام هایی در این سازمان ها دارند، و از سواد متعارفی هم برخوردار هستند از کیفیت نازل صعودهای برون مرزی ایران بی اطلاع باشند. بیشتر به نظر می رسد که ایشان تمایل به اجرای کارهایی دارند که در توان خود و حلقه ی محدود یاران شان است؛ ایشان هیچ سابقه ی کار فنی ندارند و در عین حال مایل اند که خود مستقیما برنامه ریز و مدیر و سرپرست و خزانه دار برنامه های فدراسیون باشند. آشکار است که در چنین وضعی سطح کیفی کارها پایین می ماند. ضرورتی ندارد که یک مدیر خوب سازمان کوه نوردی، حتما یک کوه نورد برجسته با کوله باری سنگین از تجربه های فنی باشد؛ کافی است که با گشاده رویی پذیرای فکر و انتقاد دیگران باشد، کوه نوردی را بشناسد، نگرش مثبتی به جامعه ی کوه نوردان داشته باشد، به خلاقیت ها میدان دهد، و بخش قابل قبولی از منابع مالی را به حمایت از طرح های نو اختصاص دهد. جای این ویژگی های مدیریت خوب، به شدت در فدراسیون کوه نوردی خالی است.

با نگاه به نشریه ها و تارنمای فدراسیون و تعمق درآن ها، هیچ مطلبی در معرفی معیارهای کوه نوردی برتر، و هیچ بررسی و نقدی در زمینه ی برنامه های فدراسیون نمی بینیم. حتی در این سخنگاه ها، گزارش هایی از کارهای مهم قدیم و جدید کوه نوردی و تحلیل آن ها به چشم نمی آید. دوره های آموزشی فدراسیون نیز همچنان محدود به قالب های خشک کارآموزی و مربی گری است، و در برنامه های آموزشی فدراسیون نشانی از کلاس های دیگر با محتواهای متنوع، جهت آشنا سازی کوه نوردان با جریان های روز جهان دیده نمی شود. این کم توجهی به میراث و دستاوردهای کوه نوردی جهان، عامل دیگری است که به درجا زدن کوه نوردی ایران کمک می کند.