در ارتباط با حکم دادگاه در مورد حادثهی شمشک 1388، مایلم با اشاره به چند تجربهی شخصی خودم در گروه (باشگاه) کوهنوردان آرش که از سال 1355 عضو آن هستم، تاکید کنم که مدیر یک سازمان کوهنوردی نمیتواند پاسخگوی عواقب حادثههایی که در کوهستان رخ میدهند، باشد.
در بهمن ماه 1358، مشغول انجام دومین صعود زمستانی به قلهی دماوند از مسیر تخت فریدون بودیم؛ روز حرکت ما به سوی قله، روزی بود که سه شبانه روز پیش از آن برف سنگین باریده بود. صعود از پناهگاه تا قله، در برفی که گاه تا بالای ران میرسید، بیش از ده ساعت به درازا کشید. تقریبا هوا تاریک شده بود که به قله رسیدیم و در کاسهی قله چادر زدیم. روز بعد که پایین آمدیم، دریافتیم که پاهای علی سرمازده شده است. چند ماه طول کشید تا پاهای او خوب شدند. در زمان اجرای برنامه، مدیر گروه کوهنوردان آرش در تهران بود و فردی سرپرست برنامهمان بود که خود در نخستین صعود زمستانی همین مسیر شرکت کرده بود.
در 27 تیر 1362 مشغول گشودن مسیر آرش روی دیوارهی شمالی علم کوه بودیم. یکی از اعضای جوان تیم پشتیبانی، دو سه جوان دیگر را با خود به درهی هفتخوان و از آنجا به سوی یکی از قلههای هفتخوان برد. او برای بازگشت، یک شیب یخبرفی را انتخاب کرد؛ یکی از همراهانش روی این شیب سُر خورد و به شدت زخمی شد اما جان سالم به در برد و روز بعد با کمک جمعی از دیگر دوستان به علمچال و از آنجا به پایین برده شد. در روز حادثه، مدیر گروه کوهنوردان آرش و سرپرست برنامه روی دیواره بودند و هیچ نقشی در تصمیمگیری دوستانی که به سوی هفتخوان رفتند، نداشتند.
در مهر ماه 1379 با زندهیاد فریدون اسماعیلزاده مشغول صعود قلهی گُوکشان (گاوکشان) در شهرستان شاهرود بودیم. غروب هنگام، تگرگ و باران و صاعقهی بسیار شدیدی گرفت که بیسابقه هم نبود (درست هفتهی پیش از آن، سیل در شهر شاهرود سبب مرگ چند تن شده بود) و ما با بیاعتنایی به کوه زده بودیم. در وضعیتی بسیار پر خطر و در تاریکی به درهی پایین دست (شمال) کوه رسیدیم. برای این برنامه، مانند بسیاری از دیگر برنامههای گروه کوهنوردان آرش، ما هیچ هماهنگیای با مدیریت گروه انجام نداده بودیم.
از این گونه مثالها، دستکم یک دوجین دیگر هم میتوانم بیاورم؛ برنامههایی که در آنها سنگ بر سر و رویمان ریخت، روی شیبی یخزده به پایین غلتیدم، شخص همراهم را بهمن زد و پس از نیم ساعت توانستم او را معجزهآسا از زیر دو متر برف بیرون بیاورم، با انگشتان سرمازده یا دست شکسته به پایین برگشتم، و… . در تمام این برنامهها، فقط شانس بوده که مرا زنده نگاه داشته است. و تازه لازم به یادآوری است که من کوهنورد بسیار پرکار، خیلی ریسکباز، ماجراجو به معنای خاص، یا هیمالیانورد نبوده ام. طبیعی است که اگر چنین بودم، ضریب برخورد با خطرم خیلی بیشتر میشد. حال، جای پرسش است که مدیران سازمانی که به من آموزشها و خدماتی هم داده بودند، و در عین حال نمیتوانستند کنترلی بر رفتار من (یا ما) در کوهستان داشته باشند، چرا میبایست پاسخگوی خسارتهایی که متحمل شدم یا ممکن بود بشوم، باشند؟!
اطمینان دارم که هر کوهنورد و طبیعتپیمایی که بیغرضانه به تجربههای خود رجوع کند، جز این نمیگوید که در محیط وحش، دست مدیر سازمان از هر گونه کنترلی بر او کوتاه بوده است؛ در این حال، مدیر چگونه میتواند مسوول عواقب حادثه باشد؟! مدیر سازمان خدماتدهنده، در این حد وظیفه دارد که فردی صاحبصلاحیت (در حد عرف و امکانات) را سرپرست برنامه قرار دهد؛ همین!