29 تیرماه، یادآور پایان تراژیک تلاش آیدین بزرگی، پویا کیوان، و مجتبی جراهی در کوهستان برودپیک در سال 1392است. آن سه جوان، در آن تلاش بهیادماندنی، نخستین مسیر ایرانی را بر روی یک قلهی هشت هزار متری نقش زدند.
در فصلنامهی کوه، شمارهی 74، یادداشتی از دکتر علیرضا بهپور در پیشگفتار گزارش از صعود به لوتسه آمده که اشارهای به برنامهی گشایش “مسیر ایران” بر روی برودپیک دارد. بهپور مینویسد: «از این همه بیتدبیری و پافشاری بر کجیها و سوءبرداشتها و سهلانگاریها حیرتزده هستم… از کسانی که معتقدند ما به اندازهی کافی تجربه اندوختهایم که میتوانیم وارد عرصههای نو بشویم، این سوال را دارم که این تجربههای از نظر ایشان کافی! کی و کجا مورد استفاده قرار گرفته است» و اضافه میکند: «…شاهد انجام سه صعود [خارجی] از مسیر جدید، از نزدیک بودهام… با کمال تاسف هیچ شباهتی بین این صعودها و این صعود ایرانی وجود ندارد (البته به جز اشتباه و مرگ الکسی!)…».
من از کسانی هستم که معتقدم کوهنوردی ایران تجربهی کافی برای گذر از دوران صعودهای تکراری به دورهی نوآوری را دارد، و در این زمینه چند مقاله و یادداشت نوشتهام (از جمله: “نوآوری، ضرورتی برای هیمالیانوردی ایرانی” که در همایش فدراسیون کوه نوردی با عنوان “ایرانیان و صعودهای برون مرزی” به تاریخ 25/11/1391 ارایه، و در فصل نامه ی کوه 70 هم چاپ شد). در اینجا به دوست گرامی، علیرضا بهپور یادآور میشوم که استفادهی بهینه نکردن از مجموعه تجربههای جامعهی کوهنوردی در اجرای برنامهها، نمیتواند دلیلی باشد بر آماده نبودن فضای کوهنوردی ایران برای دست یازیدن به صعودهای نو. در همان مقالهی مورد اشاره، گفتهام که در بسیاری از کشورهای دیگر، با تعداد سالها و صعودهای کمتر از ما (که در حدود شصت سال پیشینهی کوهنوردی در هیمالیا و دیگر کوهستانهای بزرگ را داریم) توانستهاند مسیرهای نو روی کوههای بلند بگشایند.
فکر میکنم بهتر بود که بهپور، به جای خطاب قرار دادن دوستداران و مشوقان انجام صعودهای نو، جامعهی کوهنوردی ایران را مخاطب قرار میداد و در نقدِ درجا زدنها میگفت: “چرا از این همه تجربه، برای اجرای صعودهای باارزشتر استفاده نمیکنید؟!” در واقع، “تنبلی ذهنی” و گریز از پژوهش و پرسش که به درستی سبب گلهگذاری بهپور شده، یکی از عاملهای ضعف عمومی کوهنوردی ایرانی و بسنده کردن به صعودهای تکراری است. این عامل، به اضافهی چند عامل مهم دیگر (از جمله: درگیر شدن در فضای کشمکش با مدیران پیشین ورزش کوهنوردی) در کار آن سه جوان هم تاثیرگذار بوده است که در این مورد، در فرصتی دیگر سخن خواهم گفت. اما، جای پرسش است که بهپور که سواد و تجربهی صعود و امکان مشاهدهی صعودهای ارزنده را داشته، چرا به نقطه قوتهای صعودهای خارجیان نمیپردازد؟
تفاوتهای بنیادینی که جای “هیچ شباهتی” میان صعودهای ایرانی و خارجی نگذاشته، کداماند؟کوهنوردان ایرانی باید چه شیوههای تمرینی را پیش گیرند تا بتوانند کارهایی در کلاس جهانی به انجام رسانند؟ چه اشکالهایی در کار برنامهریزی داریم که نمیتوانیم سازمان مناسب برای اجرای کارهای باکیفیت را پدید آوریم؟ باید چه کنیم که کار حرفهای کوهنوردی در کشور شکل بگیرد؟ چرا باشگاههای کوهنوردی ما رابطهی منسجم و پیوستهای با سازمانهای کوهنوردی جهانی ندارند؟ ریشههای اجتماعی عقبماندگی کوهنوردی (و بهطور کلی، ورزش) ما چیست؟ چرا پشتوانهی نوشتاری کوهنوردی کشور ما اینقدر ضعیف است؟
اینها، چندتایی از پرسشهایی است که لازم است کوهنوردان جدی و کوهنویسان ما به آن بپردازند و برایش پاسخهای تشریحی بیابند. با کلیگویی، ایرادگیری، و انگشت گذاشتن بر حادثههایی که به آسیبدیدگی و مرگ انجامیدهاند، نمیتوان کمکی به ارتقای کوهنوردی کرد. به نظر من، بیان ایرادهای کار تیم برودپیک نباید بهانهای برای تخطئهی تفکر و عمل نوجویانه قرار گیرد.
با گرامیداشت یاد آیدین، پویا و مجتبی، همچنین با تقدیری که به سهم خودم از سازماندهندگان مجموعه برنامههای صعود “مسیر ایران” در باشگاه آرش دارم، در سالگرد از دست رفتن سه سرمایهی کوهنوردی کشور، بار دیگر از خانوادههای جراهی و کیوان و بزرگی یاد میکنم که با برخوردهای کممانند و سرشار از شعور خود با این رخداد سترگ، نمود دیگری از ارزشمندیهای آن صعود را نمایاندند.