در ذهن خود این مشغله را دارم که چرا یاسر با این سن کم دیده بر هم گذاشت و روحش به پرواز ابدیت رفت؟ در ذهن خود بر این می اندیشم که چگونه شد که به این سادگی باید از انسان آگاهی چشم بپوشیم و دیگر نوشته هایش را نخوانیم؟ ذات دایی جان ناپلئونیم همچنان مشکل را در مردم و ناآگاهیشان می بیند. در همینجا باید عرض کنم که خودم هم جزو همین مردمم و به خودم هم نهیب می زنم که چگونه است که زبان در کام کشیده ایم و فقط برای خود فریاد می کنیم. قشر آگاه جامعه که از در مجموع و عملن ۱۰ تا ۱۵ درصد جامعه را هم شامل نمی شود یا سکوت پیشه کرده است یا دست و پا شکسته و با رودربایستی می نویسد و حرف می زند و یا اگر هم حرف می زند باید به نا کجا آباد سپرده شود و یا اینکه روح از کالبد بر کشد.
یاسر عزیز آنقدر در خود فروریخت تا اینگونه بی تاب پروردگارش شد. چرا؟ شاید جامعه خود این هدف را دنبال می کند که یاسرها را حذف کند. کتاب جامعه شناسی نخبه کشی را یادتان هست؟ شاید جامعه نمونه کاملی از مثل “تا عقل در بدن نیست جان در عذاب است” را به نمایش گذاشته و خودش هم نمی داند که یاسرها چگونه می میرند. جامعه ای که در فلات ایران زندگی می کند نمونه بسیار روشنی از پرمدعایی و بی عقلی، پوچی و پول دوستی، تنبلی و تن پروری و در نهایت هر آنچه که یک جامعه نباید داشته باشد و دارد است.
جامعه ایرانی متدین ولی دروغگو، شهید پرور ولی بی تفاوت در برابر تجاوزات و زورگوییهای ذاتی خودش، مدعی داشتن مهر و عطوفت ولی تماشاگر تمامی جفاهایی که بر طبیعت و حتی متن جامعه می رود. بر من خرده نگیرید بارها این حرفها را زده ایم و متهم به از خود بیگانگی و الینه شدن شده ایم. بارها در رسانه ها و کتابهای مختلف این صفات به ملت زده شده است، ولی به جای فکر کردن به آن همیشه به آن اعتراض کرده ایم و خود را تافته جدا بافته دانسته ایم و به یمن داشتن مذهب شیعه همه چیز را کتمان کرده ایم. هزاران بار مهران مدیری در برنامه هایش جامعه واقعی ایرانی را به رخشان کشیده است و همیشه هم به عنوان هجو مورد نقد آگاهان!! جامعه قرار گرفته است. پس بگذارید لااقل یک بار هم که شده تا آخر آنچه را که می خواهم بگویم بگویم.
به قول درویش که در کامنتش به خانم جمشیدی می گوید “این روزها خیلی ها را می بینی که برای یاسر می نویسند، از او می گویند و در آیین های نکوداشتش شرکت می کنند … خیلی بیشتر از خیلی! نه؟
اما واقعا اینها تا حالا کجا بودند؟ چرا وقتی قرار بر برپایی مناسبتی محیط زیستی می نهیم؛ چرا وقتی که همه را دعوت به فریاد در برابر طبیعت ستیزان می کنیم؛ آنها نیستند! هستند؟ راستی چرا ما اینگونه ایم؟!”
آیا جواب این سوال را داریم؟ چقدر با خودمان روراست هستیم؟ واقعن طوفانی که در اثر مرگ ناگهانی یاسر پیش آمد با همین شور و حال و همین کامنتهای ۳۰۰ ۴۰۰ تایی حتی در وبلاگستان سبز (البت زیست محیطی!) برای خسارات سد کارون 4، تخریب جنگلهای زاگرس در بختیاری و جاده سازی در اشترانکوه، مرگ و زخمی شدن دهها محیط بان نازنین، خشک شدن تدریجی دریاچه ارومیه و چندین مورد اینگونه، هم اتفاق افتاد؟
اگر ماجرای تخریب باغ گیاهشناسی نوشهر را آنهم تا حدی! جدا بیانگاریم، جز چند نگارنده همیشگی که به تعداد انگشتان دست هستند و در این زمینه ها می نویسند و حضور تعداد اندکی از یاران همیشگی در مسائلی چون جاده جنگل گلستان، موارد اعتراضات از حد مشخصی فراتر نرفته و نمی رود. اگر هم برنامه های امیدوار کننده ای همچون جمع یاران در دماوند وجود دارد ساده انگارانه به کناری گذاشته می شود و بر روی آن آنطور که باید و شاید مانور داده نمی شود. منظورم این است که تبلیغات و روند آگاه سازی جامعه به طور کلی کافی نیست و انتظاری هم نباید داشت. ولی باز هم در این مسئله خود مردم و ناآگاهی انها را مقصر اصلی ماجرا می دانم. ما از مردمیم. خود مردمیم. ما هم ذات ایرانی را در خون خودمان همراه داریم.
همین دو هفته پیش بود که دکتر کرمی عزیز چکامه ای در واماندگی و استیصال داشت و من هم امیدوارانه نا امیدش کردم.
استرس و فشارهای روحی و فکر و خیال کردنهایی که یاسر برای محیط زیست و طبیعت ایران داشت در نوشته هایش و دیدگاههایش، مصاحبه هایش و خبرگزاری که در آن زحمت می کشید عیان است. فکر کرده اید که این استرسهای ناگهانی چگونه می تواند انسان را به ورطه افسردگیها و ناامیدی ها و در نهایت اینگونه مرگها بکشاند؟ من پزشک نیستم و نمی توانم روند علمی این مسئله را تشریح کنم ولی کاملن می فهمم وقتی که یاسر مردمی را می دیده است که هر آنچه از طبیعت می شناسند همان سزده بدر است و روزهایی که گاه و بیگاه برای خوردن جوجه کبابی به کنارش بروند و زباله هایشان را نصیب آن کنند تا زیبایی طبیعت و کنار جاده ها و جنگلها از آنچه که هست زیباتر شود، چه می کشیده است. من می فهمم وقتی یاسر می دیده است که چگونه کمبود سوخت باعث آتش زدن جنگلها می شده است چه حسی داشته است و مشکل را در کجای کار می دانسته است. من می فهمم اعدام یک کاراکال با حکم مردمی چگونه یک دوستدار محیط زیست را زجر می دهد.
من می فهمم وقتی یاسر می دیده است کارشناسان منابع طبیعی را که در برابر تصمیم گیریهای حماقت بار روسای لایق! خود دم نمی زنند و سکوت پیشه می کنند چه حرصی می خورده است و چگونه با خود کلنجار می رفته است که چرا؟ چرا اینقدر ناآگاهی در مردم ایران اینگونه نمود دارد. تا کی باید تحمل کند؟
من در آخر از همه کسانی که باعث می شوند حرص و جوش دوستداران طبیعت و محیط زیست بیشتر شود و استرسشان بالا رود تشکر خواهم کرد. از مسئولان شروع می کنم و به مردم ختم خواهم کرد. ولی دقت بفرمایید که مسئولین جدای از مردم نیستند برای اینکه همان تفکرات را دارند و همان فوبیاها و عرفهای نامناسبی را که طبیعت را به باد فنا می دهد را دارا می باشند. مسئولین از مردم بیرون آمده ند. یادمان باشد ما هم از مردمیم.
۱- از همه مسئولان وزارت جهاد کشاورزی و سازمان محیط زیست که طبیعت و آب و خاک و محیط زیست برای آنها در رده nام اولویتهای کاریشان است تشکر می کنم. فکر کنم این عده جزو مخاطبین اصلی مقالات و نوشته های یاسر بودند.
2- از همه مسئولان دیگر ارگانها که تمام تصمیم گیریهایشان بدون در نظر گرفتن مسائل زیست محیطی است تشکر می کنم. جالب اینجاست که بسیاری از آنها محیط زیست را همچون تحقیقات، امری لوکس می پندارند و مدافعین و محققین این امر را مرفهین بی درد. (فکر کنم یاسر به بهترین وجهی این بی دردی را نشان داد!) من مجددن تشکر می کنم.
۳- چندین تشکر نثار مسئولین وزارت نیرو می کنم که الحمدا… کلن طبیعت و محیط زیست را فراموش کرده اند. خوشا به سعادتشان…
۴- تشکر خاص خودم را به تمام مسئولینی تقدیم می کنم که برای نابودی طبیعت هشدار می دهند ولی کار خاصی برای آن نمی کنند.
۵- تشکر ويژه خودم را به تمام مردمی تقدیم می کنم که طبیعت برایشان فقط در حد سیزده بدر و ماندن ساعاتی در آن برای ریختن زباله و خوردن جوجه کبابی اهمیت دارد و در بقیه ساعات اصلن آن را نمی شناسند جوابشان برای جلوگیری از نابودی طبیعت فقط کلمه “ای بابا” است. بازهم تشکر می کنم از تمامی مردم دلسوزی که وقتی به آنها تذکر می دهیم خوشبینانه فقط می گویند دلم می خواهد! و بدبینانه اش این است که دو تا کوچه به دنبالت به خاطر ادب کردنت جهت فضولی انجام شده می دوند.
۶- تشکر می کنم تشکر کردنی! از مردمی که مرده ها را هر گونه که باشند می پرستند و پاس می دارند ولی هیچگاه در زمان حیات آنها حاضر به همکاری با آنها نبوده اند.
۷- تشکر می کنم از تمام مردم، دست اندرکاران و متولیان و حتی محیط زیست دوستانی که در نامگذاری روزها و صبحها و عصرها و زمانهای دیگر ید طولایی دارند و فقط در همانروز و ساعت و دقیقه آن مورد به خصوص را پاس می دارند و در بقیه روزهای سال آن را فراموش می کنند. (مخصوصن در بحثهای طبیعت و محیط زیست)
۸- تشکر ويژه دارم از تمامی مسئولینی که هشدارهای زیست محیطی را تشویش اذهان عمومی میدانند و برای حفظ اذهان مردم وبسایتها و خبرهای زیست محیطی را هم سانسور و فیلتر می نمایند.
۹- از تمامی اساتید معظمی که جمعیت ایران را کمتر از پتانسیل کشور می دانند و آب و مواد غذایی در کشور را برای ۵۰۰ میلیون نفر جمعیت کافی می دانند تشکر خاص می کنم. (نه خداییش این حرف را شنیدن و حرص نخوردن رواست)
۱۰- در آخر از خودم هم باید تشکر کنم که هر از چندگاهی یادم می آید که باید وبلاگم را به روز کنم ولی اگر حوصله داشتم و موضوعی در خور پیدا کردم می نویسم و وگرنه اصلن یادم هم نمی آید مسئولیتی دارم در برابر این سرزمین که باید برای آگاهی مردمش بجنگم ولی با کی؟ با خود مردم.
پی نوشت ضروری
* متأسفانه هر کاری کردم که در نوشته ام به رفرنسهای مربوطه لینک بدم امکان پذیر نشد و تمام متن به هم میریخت. پوزش مرا بپذیرید.
* خوشبختانه لینکها هم به روز شدند.