آخرين وداع با ياسر انصاري در قطعه نام آوران

 

ياسر انصاري

 

عجب روزي بود امروز…

 

هيچگاه چنين شوكه نشده بودم….

 

صبح ساعت 9 و نيم بهشت زهراي تهران بودم.قرار بود خبري شود.يعني همه مي دانستيم كه قرار است چه كسي بيايد.نمي دانم ثانيه ها چگونه گذشت…كه مژگان جمشيدي با ساير دوستان از راه رسيد…به پيشواز رفتم اما نمي دانستم چه بايد بگويم.يعني كلمه اي نبود كه من بيانش كنم…تنها جمله اي كه شنيدم و آتش گرفتم اين بود كه محسن ديدي بر سرم چه رفت؟

 

…………….

 

ساعت ها منتظر مانديم تا ياسر انصاري آمد…اما…عجب لحظه اي بود…عجب وداعي كردند دوستان…اما هيچ كس باور نكرد.هيچ كس اين رفتن را باور نكرد.در تمامي لحظه ها دوربينم روشن بود اما دستانم رضايت نمي داد تا اين لحظات تلخ وداع را ثبت كنم. سرانجام دوربينم مرا فريب داد و چند لحظه اي را در قالب تصوير ثبت كرد. نمي دانم شايد دوربين ساده من در پي ياسر انصاري مي گشت. شايد لنز دوربينم در بين دوستداران محيط زيست ياسر را يافته بود….شايد !

 

هنوز هم اين رفتن را باور نكرده ايم…