همایش گرامیداشت صعود کنندگان “مسیر ایران” روی برودپیک، از ساعت 4 تا 7 بعد از ظهر 16 آبان در شهر آمل و با تلاش دفترهای نمایندگی انجمن کوهنوردان ایران در شهرهای آمل، بابل، قائمشهر، و ساری برگزار شد. در این همایش حدود پانصد نفر (و ازجمله، خانوادههای بزرگی، جراهی، و کیوان) شرکت داشتند (گزارشی از این همایش را میتوانید در تارنمای انجمن دوستداران دماوندکوه بخوانید).
من در آن همایش، سخنرانی داشتم که متن زیر، بخشی از ان سخنرانی است.
در جهانی زندگی میکنیم که کار، به کسب درآمد، و پیروزی به طمع ترجمه شده است. این ترجمان نادرست که برخلاف عشق ذاتی انسان به پیروزی (موفقیت) و کار است، بخش مهمی از سامانهی سلطهگری و ایجاد فضای پذیرش سلطه است. فضایی که زندگی را به کشمکش میان مردم و درگیریهای پایان ناپذیر میان ملتها، و جهان را به محل فشار بیرحمانه بر منابع طبیعی و محیط زیست بدل ساخته است. در این سامانه چنین القا میشود که کار اگر به ثروت بیشتر نیانجامد، بیارزش است، و پیروزی آن است که مرتبهی اقتصادی شخص را در این جهان لایه لایه شده بالاتر ببرد. جهانی که در آن، انسانها اگرچه به صورت متراکمی در کنار هم هستند، اما با ترفندهای زیرکانهای به دور از هم و بی ارتباط موثر اجتماعی نگاه داشته شدهاند.
سامانهی سلطهگری، منکر ارزش ذاتی کار و تلاش، و ناهی مردم از شورآفرینی و عشقورزی است؛ هر برنامه و گامبرداری شما در این جهان وارونه و در این آوردگاه بدلی –که ناهماهنگ با روح طبیعت است- اگر به گرفتن یک امتیاز مادی ملموس نیانجامد، کاری بیهوده تلقی میشود. کسانی که سکانهای این جامعهی “همستیز” را به دست دارند، با انواع آموزههای به اصطلاح عاقلانه که در واقع مجموعهای از دستورعملهای تحمیل شده به جان آزادیخواه و پرشور و دگردوست انسانی است، میکوشند که خرد عاشقانه را تحقیر کنند و به جای آن به عقل منفعتخواه اصالت ببخشند. آنان با روشهای گوناگون، مستقیم و یا نامحسوس، پیوسته به ما یادآور میشوند که پیروزی معنایی ندارد جز این که املاکی بزرگتر و خودروهایی گرانتر و حسابهایی پرپولتر و میزهایی بزرگتر برای نشستن در پشت آنها، داشته باشیم. آنان با سخنرانیهایی که ماهرانه پرداخت و پیرایش شده، به بچههای ما یاد میدهند که «جهان از دیرباز همین گونه بوده و در پیوسته بر همین پاشنه چرخیده، و هم، چنین باید باشد؛ فقط باید مصلحت خود را تشخیص داد و در چارچوبهی نظم کنونی پیش رفت و کلاه خود را نگاه داشت».
در این جهان سرد سوداندیش که فرماندههانش را سودایی جز زر اندوزی و مرتبهخواهی در سر نیست، و در آن به تعبیر اخوان: نگه جز پیش پا را دید نتواند… هر چند گاه یک بار، افراد و گروههایی سر بر میآورند که سرود سرخوشانهای سر میدهند و ما را به رفتار طبیعی مهرورزانه یا به تلاش عاشقانهی “بیمنظور” فرا میخوانند. به نظر من، آیدین، پویا و مجتبی، از این دسته انسانها بودند؛ انسانهایی که مصلحتاندیشی رسمی را کنار گذاشتند و عاشقانه در پی دلبر خویش رفتند و از این رهگذر، به زبان حافظ، «این همه عکس می و نقش مخالف” را از فروغ رخ خود به ما نشان دادند. کجا میتوانستیم چنین جلوهای از تلاشهای شورانگیز، و چنین گردهماییهای دوستمدارانه را ببینیم، اگر چنان نمایش عاشقانهای به دست آن جوانان پوینده اجرا نمیشد؟!