عباس محمدی، داود محمدی فر- انجمن دوستداران دماوندکوه
کوه و کوهپیمایی در گذر زمان
برای ارزیابی جایگاه بلندترین کوه ایران در تاریخ کوهپیمایی جهان، شایسته است که نخست نگاهی گذرا بیاندازیم به کوه و کوهپیمایی در تاریخ و ادب ایران. روشن است که اگر ردّهایی از درنوردیدن کوهها در ایران بیابیم، با توجه به دیرینگی تمدن در این سرزمین در مقایسه با بیشتر کشورهای جهان، میتوان قرینه ای بر ممتاز بودن دیرینگی کوهنوردی ایران به دست داد.
زیست انسانی در سرزمین ایران چنان پیوستگیای با کوهستانها داشته که در بیشتر اسطورههای ایرانی، سرآغاز آبادانی و تمدن، در پیوند با کوهها – و روان شدن آب از آنها- است. «در زامیاد یشت(1) پس از ستودن و برشمردن کوهها، ستایش از فر کیانی آغاز میشود. میان فرشتهی زمین و فره پیوندی است و چون این موهبت یزدانی از مینو بر گیتی فرود آید، از کوهها تجلی میکند. سیاوش نیز از از فرازگاهی دور و بیگذر – بر کوهی مقدس- بهشتی اینجهانی میسازد تا بازسازان جهان، روزی رستاخیز خود را از آن آغاز کنند»(2).
کوه در سپهر سرودههای فردوسی که روایتگر تاریخ اسطورهای و بخشی از تاریخ باستانی ایران است، جایگاهی فرازمند دارد. فردوسی در شاهنامه، این گنجینهی اسطوره و داستان و تاریخ، پس از ستایش خدواند و خرد، گفتاری را در آفرینش جهان و مردم میسراید. در این گفتار، او از یزدان می گوید که چهار آخشیج (عنصر) اصلی را از هیچ آفرید. سپس دریاها و کوهها و دشتهای زمین به نور آفتاب روشن شد و از همه مهمتر کوهها سر برافراشتند و از آنها آب جاری گشت که خود سبب رُستن گیاه شد:
چو دریا و و چون کوه و چون دشت و راغ / زمین شد به کردار روشن چراغ
ببالید کوه، آبها بردمید / سر رُستنی سوی بالا کشید
چقدر مضمون این بیت، به این گفتهی امروزین ماننده است که “کوهها برج های آب زمین هستند”(3)!
نه تنها پیدایش زندگی – به یمن آبهای روان از آن- با کوه پیوند دارد، بلکه پدید آمدن تمدن هم از کوهستان است؛ کیومرث که نخستین پادشاه زمین بود و کشاورزی و پوشاک را برای آدمیان به ارمغان آورد، نخستین جایگاه خود را کوه قرار داد و پس از آن بود که استخر را بنا نهاد و آنجا را پایتخت کرد:
کیومرث شد بر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر تخت و بختاش برآمد ز کوه / پلگینه پوشید خود با گروه
این سرودهها نیز به گفتههای امروز ماننده است که “کوهها خاستگاه تمدنها هستند”(3)، چرا که نخستین تمدنها در کنار رودخانههایی که زیستشان در گروی وجود کوهها است، شکل گرفتهاند. بشر از دوران بسیار کهن «به این حقیقت پی برده بود که کوهستان در تولید آب و باران و حفظ منابع آب و تراوش آن به صورت چشمه و نهر و رود تاثیر مستقیم دارد. پس، تقدس آب و کوه از دیرزمان با یکدیگر پیوند داشتهاند»(4).
فرهنگ نیز در شاهنامه به گونه ای، با کوهستان پیوند دارد. نخستین بار که در شاهنامه واژهی “فرهنگ” به کار میرود، در وصف هوشنگ پسر سیامک و نوهی کیومرث است:
سیامک خجسته یکی پور داشت / که نزد نیا جای دستور داشت
گرانمایه را نام هوشنگ بود / تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
رام شدن آتش در دست انسان، که نقشی گران در پدید آمدن فرهنگ و برتری یافتن آدمی بر دیگر موجودات داشته، در کوه و به دست هوشنگ فراچنگ آمد. یک روز هوشنگ با تنی چند از همراهان به کوه میرفت که ناگاه ماری دید با دو چشم خونبار و دهانی پر دود. هوشنگ سنگی برداشت و به سوی مار افکند که به آن نخورد، اما به سنگ دیگری خورد و از آن آذرنگ (جرقه) برخاست:
نشد مار کشته ولیکن به راز / پدید آمد آتش از آن سنگ باز
کوهنوردی چنان با سرنوشت ایرانیان پیوند داشته است که به این فعالیت نه فقط مردان، بلکه زنان نیز میپرداخته اند؛ فرانک فرزند نوزاد خود، فریدون را برای در امان ماندن از دست ضحاک ستمگر، با سختی بسیار به بلندای کوهستان البرز برد تا سالها بعد داد مردم را از ضحاک بستاند.
کوهنوردی در جستجوی آب و علف و…
انسان، برای دستیابی به منابع آب (مثلا برای کندن کاریز)، برای سود جستن از چراگاهها، و برای دفاع یا جنگ و گریز، ناچار از کوهنوردی بوده است. میتوان گفت که ریشهی سپندینگی (تقدس) کوهها، نقش پررنگی بوده است که آنها در زندگی روزانهی مردم داشتهاند. در شاهنامه که سند برجسته ای است در نمایش باورها و شیوههای زندگی ایرانیان باستان، کوهستان اگرچه کارکردی برجسته در ساحت نمادگری دارد، و جایگاه دیو سپید و سیمرغ، محل بالیدن زال، و مانند اینها است، از سوی دیگر اما، در ساحت واقع گرایی نیز حضوری روشن دارد. برای مثال فردوسی در داستان کاموس کشانی به ارزش چراگاهی و ارزش دفاعی کوه اشاره می کند. در هنگامه ای که ایرانیان شکست خورده به کوه هماون پناه برده بودند و چند ماه در محاصرهی سپاه توران به فرماندهی پیران بودند، توس سردار ایرانی به پیران که می پرسد شما را چه سود از این که چون غُرم (گوسفند وحشی) به کوه رفتهاید، خود را نمیبازد و پاسخ میدهد:
علف تنگ بود اندر آن رزمگاه / از این بر هماون کشیدم سپاه /… / کنون کامدی کار مردان ببین / نه گاه فریب است و روز کمین
البته در واقع، توس یا در مقام رجزخوانی و یا برای فریفتن دشمن، به جای آن که تایید کند که از سر ناچاری در کوهستان پناه گرفته، به کارکرد معمولی کوهستان به عنوان چراگاه اشاره میکند.
شبیه این ماجرا، در جایی دیگر، برای رستم پیش میآید که چون خودش و اسباش رخش، در رزم با اسفندیار درمانده گشتند، رخش را رها میکند و راه گریز به سوی کوه را برمیگزیند:
چو مانده شد از کار رخش و سوار / یکی چاره سازید بیچارهوار
فرود آمد از رخش رخشان چو باد / سر نامور سوی بالا نهاد
نیازی به گفتن نیست که برای این گونه بالا رفتنها، آشنایی به فوت و فنهای کوهنوردی لازم بوده است.
فردوسی هم کوهنورد میکرده است!
گاه شده است که با شنیدن واژه ای از دهان یک نفر، حدس زدهایم که او به کار ویژه ای آشنا است. برای مثال، اگر کسی به جای آن که مانند همگان از شما بپرسد «آیا روی کوه دماوند رفته اید؟» بگوید «آیا به قلهی دماوند صعود داشته اید؟»، شما با شنیدن واژهی “صعود” در مییابید که گوینده با ادبیات (و در نتیجه، به احتمال زیاد با فن) کوهنوردی آشنا است. با این توضیح، به این بیت از فردوسی (از داستان “ساختن سیاوش گنگ دژ را”) توجه کنید:
یک ونیم فرسنگ بالای کوه / که از رفتناش مرد گردد ستوه
در این بیت، نکته هایی به چشم میآید که بعید است از زبان آدمی کوه نرفته باشد؛ نخست این که فردوسی در بیان مسافت پیموده شده، از گفتن قیدهای گنگ مانند بسی، بسیار، یکچند، فرسنگها، و مانند این ها خودداری کرده و واحدی مشخص (فرسنگ) با رقمی دقیق (یک ونیم) به کار برده است. دقت در بیان مسافت، از ضرورتهای کوهپیمایی است، چرا که بدون دانستن فاصلهها نه نمیتوان راه خود را به سلامت و بی دردسر پیمود و نه میتوان به دیگران نشانی داد یا از آنان نشانی گرفت. نکتهی دوم این که فردوسی از “ستوه آمدن” (خسته شدن) مرد در پیمایش 5/1 فرسنگ از مسیر کوهستانی سخن میگوید. پیمایش این مسافت (اگر آن را 9 کیلومتر بگیریم) در یک کوهستان با شیب معمولی (30 تا 40 درجه) تقریبا برابر است با 4500 متر ارتفاع گیری، یعنی بیش از دو بار صعود به توچال از سربند. هر کوه نوردی میداند که چنین پیمایشی (به صورت پیوسته) بسیار ستوه آور است. در ادامه، فردوسی می گوید:
وز آن پس یکی کوه بینی بلند / که بالای آن برتر از چون و چند
نبیند زمین، دیده بر تیغ کوه / هم از بر شدن مرغ گردد ستوه
پیدا است که فردوسی، دستکم چند بار، از بالای کوههای بلند به زمین نگریسته و با این وضعیت که چشم نمی تواند جزییات زمین را تشخیص دهد، آشنا است. فردوسی در جای دیگر، آن گاه که سام داستان فرزند رهاکردهی خود (زال) را برای منوچهر شاه باز میگوید، نشان میدهد که با یکی دیگر از فن های کوهنوردی آشنا است. سام اشاره می کند که زال در کوهستانی سخت بزرگ شده و او (سام) برای یافتن راه صعود به آن کوه دشوار، با حوصله و به آرامی (پوی پوی) گرداگرد کوه را پیموده است:
یکی کوه دیدم سر اندر سحاب / سپهری است گفتی ز خارا بر آب
نبد راه بر کوه از هیچ روی / بگشتم بسی گرد او پوی پوی
میتوان گفت که فردوسی دشواریهای “مسیر یابی” را که از فنهای مهم کوهنوردی است، میشناسد و نیز همچون هر کوهنورد آگاه میداند که شتابکاری در این فن، راه به جایی نمیبرد.
سپندینگی کوه، زمینهساز کوهنوردی
کوه به دلیل اهمیتاش در چرخهی زندگی و به دلیل پرفراز بودن و نزدیکی نمادین به آسمان، سپندینه (مقدس) شد و از اینرو به جایگاه پرستندگان آفریدگار بدل شد. «به گمان میرچا الیاده، “بلندی” گفتاری است که به خودی خود دسترسی بدان نیست و وابسته به نیروها و آفریدههای برتر از انسان است. تا جایی که بلندی نیایشگاهها از همین مفهوم سرچشمه می گیرد. دیدار (زیارت) از کوههای سپندینه نماد آرزو، دوری از خواهشهای دنیوی، دستیابی به قلمروهای برتر و فراز آمدن از جزیی و محدود به کلی و نامحدود است»(5). ادب پارسی سرشار از سرودهها و نوشتارهایی دربارهی کوهنشینی عاشقان و پارسایان و پرستندگان است و بزرگترین سخنسرایان ایران، اشارههای پرشمار به این معنا دارند:
همی رفت روزی بر آن کوه بر / ز بهر پرستیدن دادگر / نیایش کنان هوم بر کوهسار / به پیش جهاندار پروردگار (فردوسی)
شدم ز عشق تو شیدا به کوه و دشت و هنوز / نمی کنی به ترحم نطاق سلسله سست (حافظ)
بود درویشی به کُهساری مقیم / خلوت او را بود همخواب و ندیم (مولوی)
کسی گفتش این عابدی پارسا است / که هرگز خطایی ز دستاش نخاست / رود روز و شب در بیابان و کوه / ز صحبت گریزان، ز مردم ستوه (سعدی)
در این مورد هم مانند موردهایی که آدمی برای سود جستن از آب و علف به کوهستان می رفته، حتما آشنایی به مهارتهای کوهنوردی یا کوهپیمایی لازم بوده است.
پینوشت
1) زامیادیشت، بخشی از یشتها است که خود فصلی است از اوستا، کتاب مقدس ایرانیان کهن و زرتشتیان.
2) مسکوب، شاهرخ. سوک سیاوش، تهران، 1357.
3) سال 2002 از سوی سازمان ملل «سال جهانی کوهها» و پس از آن روز 11 دسامبر هر سال به نام «روز جهانی کوهها» نامیده شد. در تارنمای سال جهانی کوهها (www.mountains2002.org) و در تارنمای سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (FAO) یادداشتهای پرشماری با مضمونهایی مانند این آمده است.
شماری از پژوهشگران، گفتارهایی مانند آنچه که فردوسی دربارۀ کیومرث سروده، و همچنین پیدا نشدن آثار دوران پارینهسنگی و میانسنگی در دشت مرکزی ایران را قرینهای بر این نکته می دانند که «قدیمیترین ساکنان ایران، عصر پارینهسنگی و میانسنگی را [به دلیل وجود دریا در دشت مرکزی] ناگزیر در کوهها گذرانده و دشت را فقط در پایان دورۀ میانسنگی و آغاز نوسنگی، یعنی بین 9 تا 5 هزار سال پیش از میلاد، به سکونت برگزیدهاند.» (اسکندری، ایرج. در تاریکی هزارهها، به کوشش علی دهباشی، تهران، انتشارات نگاه، 1385، صص 25 و 26)
4) قرشی، امان الله. آب و کوه در اساطیر هند و ایران، انتشارات هرمس، تهران، 1380، ص 45.
5) نور آقایی، آرش. هفتهنامۀ امرداد، شمارۀ 168، 25/6/1386.