یک بار در این جا، یادداشتی داشتیم با عنوان حافظ و کوه نوری که در آن از “کوه نوردی؛ پیش نیازها و خطر، با تفسیر یکی دو بیت از حافظ!” گفته بودیم. به نظر می رسد که حافظ شیرازی (مانند دیگر دوستان شیرازی!) دنیا را گذراتر از آن می گرفته که خیلی جدی کوه نوردی کند، و بیشتر به ره نوردی آشنا بوده است. اما، فردوسی حماسه سرا و خراسانی، هیجان طلب تر، و در کوه نوردی جدی تر بوده است. می پرسید از کجا می دانی؟! و اینک تفسیر ما:
گاه شده است که با شنیدن واژه ای از دهان یک نفر، حدس زدهایم که او به کار ویژه ای آشنا است. برای مثال، اگر کسی به جای آن که مانند همگان از شما بپرسد «آیا روی کوه دماوند رفته اید؟» بگوید «آیا به قلهی دماوند صعود داشته اید؟»، شما با شنیدن واژهی “صعود” در مییابید که گوینده با ادبیات (و در نتیجه، به احتمال زیاد با فن) کوهنوردی آشنا است. با این توضیح، به این بیت از فردوسی (از داستان “ساختن سیاوش گنگ دژ را”) توجه کنید:
یک ونیم فرسنگ بالای کوه / که از رفتناش مرد گردد ستوه
در این بیت، نکته هایی به چشم میآید که بعید است از زبان آدمی کوه نرفته باشد؛ نخست این که فردوسی در بیان مسافت پیموده شده، از گفتن قیدهای گنگ مانند بسی، بسیار، یکچند، فرسنگها، و مانند این ها خودداری کرده و واحدی مشخص (فرسنگ) با رقمی دقیق (یک ونیم) به کار برده است. دقت در بیان مسافت، از ضرورتهای کوهپیمایی است، چرا که بدون دانستن فاصلهها نه نمیتوان راه خود را به سلامت و بی دردسر پیمود و نه میتوان به دیگران نشانی داد یا از آنان نشانی گرفت. نکتهی دوم این که فردوسی از “ستوه آمدن” (خسته شدن) مرد در پیمایش 5/1 فرسنگ از مسیر کوهستانی سخن میگوید. پیمایش این مسافت (اگر آن را 9 کیلومتر بگیریم) در یک کوهستان با شیب معمولی (30 تا 40 درجه) تقریبا برابر است با 4500 متر ارتفاع گیری، یعنی بیش از دو بار صعود به توچال از سربند. هر کوه نوردی میداند که چنین پیمایشی (به صورت پیوسته) بسیار ستوه آور است. در ادامه، فردوسی می گوید:
وز آن پس یکی کوه بینی بلند / که بالای آن برتر از چون و چند
نبیند زمین، دیده بر تیغ کوه / هم از بر شدن مرغ گردد ستوه
پیدا است که فردوسی، دستکم چند بار، از بالای کوههای بلند به زمین نگریسته و با این وضعیت که چشم نمی تواند جزییات زمین را تشخیص دهد، آشنا است. فردوسی در جای دیگر، آن گاه که سام داستان فرزند رهاکردهی خود (زال) را برای منوچهر شاه باز میگوید، نشان میدهد که با یکی دیگر از فن های کوهنوردی آشنا است. سام اشاره می کند که زال در کوهستانی سخت بزرگ شده و او (سام) برای یافتن راه صعود به آن کوه دشوار، با حوصله و به آرامی (پوی پوی) گرداگرد کوه را پیموده است:
یکی کوه دیدم سر اندر سحاب / سپهری است گفتی ز خارا بر آب
نبد راه بر کوه از هیچ روی / بگشتم بسی گرد او پوی پوی
میتوان گفت که فردوسی دشواریهای “مسیر یابی” را که از فنهای مهم کوهنوردی است، میشناسد و نیز همچون هر کوهنورد آگاه میداند که شتابکاری در این فن، راه به جایی نمیبرد.