یکی از پرشورترین غروب ها و شب های دوران کودکی و نوجوانی ام، شب های چارشنبه سوری بود؛ آتش افروزی (که در تمام روزهای دیگر ما را از آن منع می کردند، اما در این شب حریف مان نمی شدند!)، جمع شدن خاله ها و دایی ها و عمو و عمه ها در یک خانه، هم بازی شدن با کلی بچه ی هم سن و سال، خوردن سبزی پلوی دور همی، بزن و بکوب ها، و شادمانی از نزدیک شدن عید… ، خاطره هایی را برایم شکل داده اند که همچنان شیرین و زنده در قلب و مغزم روان اند. مطمئنم که برای بیشتر آدم های “بزرگ” (و بهتر بگوییم: آدم های سن و سال دار) دیگر هم چنین است. پس، خجالت نکشیم… با بچه ها قاطی شویم و خاطره ها را زنده کنیم تا جوان شویم!
و بخوانید، یک یادداشت خوب از رضا مرادی غیاث آبادی: پژوهش های ایرانی، چارشنبه سوری