یادداشت زیر را در دی ماه 1388 یعنی چند ماهی پس از برنامه ی گشایش مسیر باشگاه آرش روی کوه برودپیک (8047 متر) نوشتم و آن را برای سرپرست برنامه، کیومرث بابازاده، و فکر می کنم برای مسوول تارنمای باشگاه آرش ای میل کردم. اما، به نظرم این یادداشت در جایی منتشر نشد. به هر حال، اکنون که چند ماهی هم از تلاش ناکام آرشی ها برای ادامه دادن “مسیر ایران” تا قله ی برودپیک می گذرد، بد نیست که نظر دوستانم را به نکته هایی که در یادداشتم آمده جلب کنم و از آنان بخواهم که درباره ی آن نظر دهند.
گزارش کوتاه من از برنامه ی سال 88 را می توانید در تارنمای انجمن کوه نوردان ایران، و گزارش رامین شجاعی، مسوول فنی آن برنامه را در داستان کوه و در اینجا بخوانید. همچنین می توانید گزارش فعالیت آرشیان روی برودپیک در سال 1390 را در تارنمای باشگاه آرش بخوانید.
برودپیک 88؛ محصول آرش…
تلاش برای گشودن مسیری نو روی برودپیک، کاری بود در راستای سنت چهل ساله ی گروه/باشگاه آرش که از 1348 تا کنون پیوسته در اندیشه ی اجرای کوه نوردی های نو بوده است. این حضور
خط سبز: مسیر ایران، و خط قرمز: مسیر ناتمام فرانسوی ها
چهار دهه ای، به واقع جریانی فکری یا یک گرایش الگو وار را در جامعه ی کوه نوردی ایران پدید آورده است. در این جا شاید نیازی نباشد که به جزییات شکل دهنده ی این جریان و به ضعف های آن (که بزرگ ترین آن، مانند دیگر جریان های اجتماعی ایران، «ریز جُثگی» یعنی نداشتن رشد کمّی مطلوب است) بپردازیم.
آرش، اگرچه مانند هر گروه کوه نوردی دیگر، همیشه برنامه های ساده و تکراری هم در آخر هفته ها و در فصل ها و در هر سال داشته است، اما هیچ گاه رویای دست یازیدن به کارهای بزرگ و نو را از دست نداده و در حد توان خود در راه محقق ساختن این گونه خیال ها گام زده است. برودپیک 88، دستاورد حاصل از درگیری های فکری و عملی دو سه نسل از کوه نوردانی بود که چنین فضایی را ساختند یا در آن بالیدند یا در ابتدای کوه نوردی خود با آن روبرو شدند. اگر به ترکیب تیم توجه کنیم، نمایندگان هر سه نسل را می بینیم:کیومرث بابازاده از پایه گذاران گروه آرش و پرچم دار بسیاری از سنت های آرشی؛ رامین شجاعی و حسین خوش چشم از نسلی که در دهه ی شصت در گروه پرورش یافتند و شوق اجرای کارهای سخت را همیشه با خود داشته اند؛ و آیدین بزرگی و رضا کاظمی نوخاستگانی که بر پایه ی یکی دیگر از رگه های شخصیتی آرش، در نخستین برنامه ی جدی خود، سر از کارزاری بزرگ درآوردند! در این میان، همایون بختیاری که از پرورش یافتگان نسل دوم آرش و شخصیتی با جایگاه در خور توجه در سازمان های رسمی کوه نوردی ایران و جهان است ، توانست نقش بایسته ی خود را در حمایت مادی و پشتیبانی رسمی تیم ایفا کند. روشن است که در بخش «حمایت رسمی»، اگر نظر مثبت آقای شعاعی رییس فدراسیون کوه نوردی، به گروه ها و باشگاه ها و دیگر سازمان های مردم نهاد نبود، کار به این روانی پیش نمی رفت. عامل دیگری که به شکل گیری و اجرایی شدن برنامه ی برودپیک کمک کرد، تفکر استقلال جویانه ای بود که همیشه در آرش وجود داشته و به جای اتکا به یک منبع پیش فرض شده ی مالی، به جستجوی منابع متنوع می رود و با آمیزه ای از توان مالی شخصی، کمک های کوچک دوستانه، کمک های دریافتی از شرکت های متوسط، و همچنین کمک دولتی (اگر برسد)، برنامه را به مرحله ی عمل می رساند.
به هر حال، برنامه به مرحله ی اجرا رسید و اگرچه امسال به هدف نهایی خود که رسیدن به قله ی برودپیک از مسیری نو بود نرسید، اما با وصل کردن جبهه ی جنوب غربی برودپیک به چادرگاه سوم مسیر عادی آن، نخستین مسیر به نام ایرانیان را بر روی یک کوه بزرگ جهان رقم زد. شکی نیست که این صعود، نقطه ی عطفی در کوه نوردی ایران خواهد بود و چرخشی را در نگرش ما به کوه نوردی خارج از کشور سبب خواهد شد. با این حال، در این جا قصد دارم، باز بر پایه ی یکی دیگر از رگه های شخصیتی آرش، با نگاهی انتقادی به برنامه ی برودپیک به بازخوانی کوتاهی از تجربه های این برنامه بپردازم.
آرش هیچگاه نتوانسته برنامه های تقویمی منظم و کاملا مدیریت شده ای را به اجرا درآورد و بیشتر برنامه های آن، حاصل برنامه ریزی های آزاد اعضا بوده که در حال و هوایی دوستانه، جمع های کوچکی را در گروه شکل داده و به کوه زده اند. اگرچه این گونه کار نقطه ضعف هایی دارد و به ویژه برای تازه واردان – تا زمانی که در یکی از این جمع ها جایی بیابند – موجب سردرگمی هایی می شود، اما حسن هایی هم داشته از جمله این که به ابتکارها و نوآوری های دوستان میدان داده است. همچنین این شیوه اداره ی نامتمرکز، به افزایش شمار و تنوع کارهایی که در هر هفته یا فصل انجام می شود، کمک کرده است. این ویژگی آرشی، در برنامه ی برودپیک سبب شد که تا آخرین روزهای پیش از حرکت دقیقا مشخص نباشد که چه کسانی به منطقه خواهند رفت و در نتیجه، شناختی که لازم بود اعضای تیم از یکدیگر به دست آورند، به میزان مطلوب فراهم نشد. در واقع، مسوول فنی تیم اصلا در خارج از کشور اقامت داشت و جوان های تیم حتی او را ندیده بودند! این امر موجب ناهماهنگی در تیم و حتی سوء تفاهم میان مسوول فنی و یکی دو تن از اعضا شد.
نداشتن استراتژی، یعنی نداشتن نقشه- راه دراز مدت، از دیگر ضعف های بزرگ ما بوده است؛ ما می خواهیم که کاری بزرگ را به انجام برسانیم، اما نمی توانیم با صبر و حوصله و با اختصاص دادن زمان کافی و تمرین های پیوسته و مطالعه ی کافی، زمینه را برای رسیدن به آن هدف بزرگ آماده سازیم. در برنامه ی برودپیک، کمبود تمرین و نوعی شتاب زدگی در جمع و جور کردن برنامه به چشم می خورد. داوطلبان شرکت در برنامه، به هیچ وجه به مقدار کافی سنگ نوردی، کوه نوردی، یخ نوردی، و تمرین های هوازی نکرده بودند و حتی فکر می کنم که دو عضو مقیم خارج، حتی حداقل تمرین کافی را هم نداشتند- اگرچه تجربه شان توانست تا حدی جبران این کمبود را بکند.
از آن جا که نقشه- راهی در کار نبود، و از آن جا که شرکت در برنامه موکول به پرداخت مبلغ قابل توجهی بود که از عهده ی شماری از جوانان فنی اما کم پول برنمی آمد، ترکیب اعضای تیم در نهایت به صورت خود به خودی شکل گرفت که سازگاری مطلوبی با معیارهای فنی نداشت. یعنی می شد بر فرض یکی دو نفری را در تیم نداشت و مشکلی هم پیش نیاید (!)، از سوی دیگر کمبود افرادی با توانایی های ویژه، سخت به چشم می آمد. نکته ی دیگر که از نداشتن نقشه- راه ناشی می شد، این بود که شیوه ی صعود انتخابی برای این برنامه، همان شیوه ی قدیمی «محاصره» بود که گذشته از کم ارزش بودن – در مقایسه با روش های کپسوله و آلپی – ناکارایی خود را از جهاتی دیگر نشان داده است. در این شیوه، بخش قابل توجهی از کارمایه (انرژی) افراد، و زمان در دسترس، صرف رفت و برگشت روی مسیر، ثابت گذاری، و بارکشی می شود. در عین حال، در این شیوه نمی توان از یک فرصت هوای خوب مثلا دو روزه، استفاده ی بهینه برای اجرای حمله ی نهایی یا هر حرکت قابل اعتنای دیگر در روند صعود داشت.
من، بارها گفته ام که مشکل درجه اول کوه نوردی ایران مشکل مالی و کمبود امکانات نیست (و این را می توان در مقایسه ی پوشاک و ابزار و خدمات مورد استفاده ی کوه نوردان ایرانی با کوه نوردان اروپایی، به ویژه کوه نوردان شرق اروپا، دید)، بلکه در واقع ما مشکل «نرم افزاری» داریم. یعنی کمبود تفکر نوین و پویا است که مانع ما در اجرای برنامه های نو می شود. برای ادامه ی برنامه ی صعود برودپیک از مسیر نو – و اصولا هر برنامه ی بزرگ و فنی دیگر- من پیشنهاد می کنم که سرپرست برنامه اگر امکان کار درازمدت یکی دو ساله با افرادش و انتخاب تیم نهایی در یک مجموعه برنامه ی سازمان یافته را ندارد، اعضای تیم خود را از میان کسانی برگزیند که در یک بازه ی زمانی دو ساله، کارهای جدی همچون صعود دیواره های بلند، صعود زمستانی قله ها ، و پیمایش ستیغ های طولانی داخلی را در کارنامه داشته باشند.
تلاش برای صعود برودپیک از مسیر نو، چرخشی در هیمالیانوردی ایرانی پدید آورد و قطعا منشا تحولی در کوه نوردی کشورخواهد بود. در عین حال لازم است که تمامی ابعاد و نقطه های ضعف و قوت این برنامه را تحلیل کرد تا نتیجه ی دلخواه را از این کار برجسته فرا چنگ آورد.
عباس محمدی
دی ماه 1388