ماراتون برلین، اختلاس و محیط زیست

دکتر حسین آخانی- سبز پرس

پرده اول: در تاریخ 25 سپتامبر سال جاری در شهر برلین ماراتون بزرگی برگزار شد. اتفاقا محل زندگی ما هم مجاور مسیر این ماراتون بود. به اتفاق خانواده به تماشای این رخداد ورزشی رفتیم. همه جور آدمی در بین حدود 33 هزار دونده بود. تعداد زیادی از شرکت کننده ها هیچگونه نوشیدنی همراه نداشتند. تعداد قابل توجهی هم بطری های آب در دست و یا قمقمه به کمر خود بسته بودند. خیلی به ندرت افراد شرکت کننده خسته، زباله به اطراف پرت می کردند. اتفاقا در چمن های کنار خیابان یک بطری خالی آب افتاده بود. برداشتن بطری خالی آب توسط مردی مسن تعجب همسرم را موجب شد. به او گفتم دلیلش ساده است.

این آقا 25 سنت (معادل 425 تومان خودمان) کاسبی کرد. تقریبا اکثر بطری های آب و نوشابه در آلمان گرویی دارد. بعد از آنکه مصرف شد مجددا به فروشگاه برگردانده می شود. در چند سال پیش که به فرانکفورت رفته بودم فروشگاه های بزرگ در محل صندوق بطری های خالی را تحویل می گرفتند، یا پولش را پس می دادند و یا مبلغ آن را از خریدهایی که شده کسر می کردند. ولی حالا کار بسیار آسان و مکانیزه شده است. تمامی فروشگاه های بزرگ دستگاهی در داخل فروشگاه دارند. مشتریان بطری های خالی را به دریچه دستگاه می اندازند. دستگاه با چشم الکترونیکی نوع بطری و میزان گرویی را تشخیص می دهد. سپس بطری به محفظه داخلی دستگاه رفته و در آنجا له یا احتمالا پرس می شود. بعد از اتمام کار هم رسیدی داده می شود که در صندوق قابل بازپرداخت است. فرقی هم ندارد که شما بطری را کجا خریده باشی.   
پرده آخر: در تاریخ 31 اردیبهشت 1383 دانشجویان خود را برای گردش علمی به منطقه داماش برده بودم. این سفر یکی از سفرهای بسیار زیبا و در عین حال پر ماجرای من بود. مناطق مرتفع عمارلو و داماش – که رویشگاه سوسن چلچراغ نیز هست- از زیباترین نقاط ایران است. 2-3 دانشجوی دختر داشتم که چندان به مقررات سفر رسمی توجه نداشتند و تذکرهای مکرر من هم تاثیری بر آنها نداشت. حدود ظهر بود که در نزدیکی روستای داماش به کارخانه آب معدنی داماش برخورد کردیم. برای گرفتن وضو و دستشویی از نگهبانی خواستیم اجازه دهد دانشجویان از امکانات کارخانه استفاده کنند. کارکنان هم لطف کردند و اجازه دادند و البته خانم کارشناسی  بود که ما را در جریان کارخانه گذاشت. همه چیز مکانیزه بود. دستگاه های پیشرفته از مواد اولیه بطری می ساختند و در همانجا آب وارد آنها می شد و بعد از بسته بندی بار کامیون و تریلی می شدند. فقط از درون شیشه میشد دید چه اتفاقی می افتد، چون جهت رعایت بهداشت اجازه داده نمی شد به داخل رفت. آنچه تاسف مرا سبب شد نابودی بخش گسترده ای از جنگل های منطقه برای ساخت این کارخانه بود. از خانم کارشناسی که توضیح می داد سوال نامتعارفی کردم که این کارخانه از آن کیست که اینهمه جنگل برایش نابود شده است. با کنایه اشاره به بالا و آدم های بسیار با نفوذ داشت.  جالب است که این روزها که داستان اختلاس کلان رو شده و نام شرکت های مربوطه به رسانه ها درز کرده اتفاقا کارخانه آب داماش هم از جمله همان کارخانه های فرد منتسب به اتهام اختلاس است. وقتی کار ما تمام شد به روستای داماش رفتیم. در آنجا نیز می شد از آب داماش برداشت. من به اتفاق چند نفر از دانشجویان به ارتفاعات مجاور روستا رفتم. در حین گیاهشناسی و عکس برداری بودم که دیدم مرا از پایین صدا می زنند. ابتدا توجهی نکردم. دیدم راننده ما آقای بیات با آن صدای بلندش تاکید دارد که به پایین بیایم. به پایین آمدم. آقایی منتظر بود و خود را فرمانده بسیج منطق معرفی کرد. ظاهرا موقعی که دانشجویان در کارخانه آب داماش بودند به دلیل عدم رعایت حد و مرزهای متعارف از طریق کارکنان و احتمالاً حراست کارخانه با بسیج منطقه تماس گرفته شده بود. فرمانده فرد محترمی بود. کلی با هم صحبت کردیم. به او گفتم که من قبلا تذکر داده ام و تاکید داشتم که لازم است برخورد فرهنگی متناسب با جایگاه دانشجویان صورت گیرد. درست در همان سفر بود که حادثه تلخ دیگری برایمان رخداد. در آن حادثه در گردنه هزار چم واقع در جاده هراز عده ای اراذل و اوباش که در حاشیه جاده بودند به دانشجویان حمله کردند. 
تردیدی نیست که کارخانه آب معدنی یکی از سود آور ترین کارخانه ها در کشور است. بیخود نیست که اینهمه برندهای جور و واجور راه می افتد. تنها زمینی می خواهد که با زدوبندهای جاری افراد می توانند مجوز ساخت را در بکرترین مناطق و زیباترین چشمه های کشور بگیرند. آبش که مجانی است و از طبیعت تامین می شود. می ماند دستگاهی که بطری بسازد. آنهم که ظاهرا چندان مشکل نیست و بانک ها هزینه اش را می دهند. با چند کارمند می توان روزانه هزاران بطری را به اقصی نقاط کشور فرستاد. تا اینجای قضیه که لب تشنه ای را با آب چشمه ای گوارا و سالم سیراب کرد نیک است. اما مشکل از زمانی شروع می شود که فرد بایستی بطری خالی را – که دیگر زباله ای بیش نیست – دفع کند. معضلی که عمق آن را به راحتی می توان در سراسر ایران از سواحل دریای خزر تا قلل مرتفع دید. شهرداری های کشور با آن دست به گریبانند. نمونه آن تهران است که تقریبا شبانه روز دو بار زباله های آن جمع می شود. این در حالی است  که بر اساس تجربه شخصی نگارنده در برلین  یک یا دو بار و در لندن فقط هفته ای یک بار زباله جمع آوری می شود. در واقع وظیفه ای که به دوش صاحبان کارخانه های تولید کننده آب های معدنی و نوشابه است بر دوش شهرداری ها و البته بر دوش شهروندان است. به عبارت ساده شهرداری ها مجبورند که برای تامین هزینه سر سام آور دفع زباله، تراکم فروشی کنند و یا با وضع انواع عوارض جیب مردم را خالی کنند که صاحبان کارخانه های امثال داماش به سودهای کلان خود برسند. شاید بد نیست با نگارش پرده میانی در موخره این نوشتار گره کور تخریب محیط زیست و اختلاس در ایران بازتر شود و بدون نتیجه گیری قضاوت را به عهده خواننده گذاشت.  
پرده میانی: این صحنه نیز در اتوبوس دانشگاه در یکی از سفرهای علمی رخ داد. راننده ای داریم بسیار محترم، وظیفه شناس و آگاه. همیشه در سفر با هم صحبت می کنیم. شاید کمتر کشوری در عالم می توان یافت که مردمانش مرتب از میزان حقوق همدیگر سوال می کنند. هر چند ارقام تبادل شده خیلی درست نیست ولی کم و بیش تصویر نزدیک به واقعیت را می توان از آن بدست آورد. راننده از من پرسید با این همه زحمتی که می کشید و با این سفرهای سخت و پر مسئولیت چقدر حقوق می گیرید؟ به او میزان حقوق خود را گفتم. در ضمن توضیح دادم که مبلغ قابل توجهی برای مالیات و بازنشستگی و وام کسر می شود و خدا را شکر که امور زندگی ما با آن می گذرد. ایشان می گفت که استادان دانشگاه حقوق های بسیار بالایی دارند و حرف مرا باور نمی کرد. گفتم اگر قبول ندارید فیش را به شما نشان می دهم. شاید هستند استادانی که خیلی حقوق می گیرند ولی من چون مسئولیتی ندارم و فقط در دانشگاه خودمان کار می کنم، حداقل قانونی نسیبم می شود. برایش توضیح دادم که اگر می خواستم در خانه اجاره ای زندگی کنم حتما این حقوق کفاف زندگی ام را نمی داد. داستان پسرش را برایم تعریف کرد. می گفت پسرم درس نخوانده است. رفتم برایش کامیونی خریدم. روی کامیون دستگاه دفع مکانیزه زباله نسب کردم، جمعا حدود 40 میلیون تومان شد. بعد هم با شهرداری قرارداد بستیم که شبانه 2-3 بار در تهران زباله حمل کنیم. قرارداد ماهیانه ما با شهرداری 2 میلیون تومان (امیدوارم که ذهن من اشتباه نکرده باشد) است، یعنی خیلی بیشتر از حقوق آن زمان من. توضیح داد که تازه ماهی 200-300 هزار تومان هم از زباله های قابل بازیافت گیر پسرم می آید و این میزان کلیه هزینه های جانبی مانند گازوییل و تعمیرات و غیره را می پوشاند!
شاید نیاز به توضیح نباشد که چرا در کشور ما کسی حاضر نیست با یک قانون ساده سازندگان کارخانه های آب معدنی و نوشابه را موظف کند که خودشان بایستی بطریها را جمع کنند.  نه آنکه آن را به شهرداری بسپارند و یا در طبیعت در حال نظاری رها کنند که نمونه هایش  را در بستر رودخانه زهره در شهر هندیجان و یا جزیره بکر و غیر ساکن قمر در خلیج فارس و سواحل خزر در عکسهای زیر می بینید.
برلین مهرماه 1390 

 نمونه ای از مناطق طبیعی ایران