گربه های ایرانزمین!!!!
وزگاری با غرور راه میرفتند. حالا سرشکسته، دست شکسته، پاشکسته راه میروند.روزگاری عزیز بودند. مادربزرگ هایمان همیشه برای آنها ته مانده ی سفره را گوشه ی حیاط یا دم در خانه میریختند و گربه های کوچه و خیابان با دیدن رنگ چادر نماز آنها کرنش کنان نزدیک می شدند.
مادر بزرگ میگفت استخوانهای مرغ...