سفر علمی و کارگاه آموزشی جنگل هیرکانی ما، در روزهای 14 و 15 شهریور در جنگل سیسنگان و جنگل خیرود (هر دو در نزدیکی نوشهر) با حضور 26 نفر برگزار شد. سفری بود پربار و خاطره انگیز که با همکاری “اکو کافه” (کافه ای در خیابان فاطمی که قصد دارد بدل به پاتوق طبیعت دوستان شود) برگزار شد.
بارها گفتهام که یکی از ارزندهترین دستاوردهای کوهنوردی و طبیعتپیمایی (و حاشیههای آن) برای من، یافتن دوستان گوناگون بوده است. و این سفر، به یکی از خاطرهساز ترین گردشهایم بدل شد؛ دوستان گفته بودند که آموزشگر اصلی برنامه، دکتر وحید اعتماد خواهد بود، و من او را به جا نیاورده بودم. هنگامی که در ساعت شش و چند دقیقهی بامداد پنج شنبه به محل قرار در سر خیابان لالهزار رسیدم، دیدم که مرد خوش چهره ای با خوشرویی جلو آمد و سلام گرمی به من کرد و به روبوسی پرداخت. او که بسیار زودتر از ساعت مقرر، خود را از کرج به آنجا رسانده بود، از من پرسید که او را نمیشناسم؟! با شرمندگی گفتم که نه، و او گفت که آیا به یاد نمیآورم که او را در دانشکدههای کشاورزی و منابع طبیعی و خوابگاههای آن دیده باشم؟ سپس شروع کرد به گفتن خاطرههایی از رفتارهای من در دوران دانشجویی در دانشکدهی کشاورزی دانشگاه تهران… و از خودش گفت، و کم کم لایههای غبارآلود از روی بخشهای زنگارگرفتهی ذهن من کنار رفت و آن جوان قدبلند الیگوردزی را به یاد آوردم که در سال 1355 (هفده سالگی من و نوزده سالگی او) و سه چهار سال پس از آن، بارها در خوراکخانه و در خیابانهای دانشکده، یا در حالی که پیژامه پوش در راهروهای خوابگاه بودیم ، با او از کوه و کوهپیمایی و بسیار چیزهای دیگر سخن گفته بودم و پس از “انقلاب فرهنگی” دیگر ندیده بودمش.
وای از خاطره! چقدر خوب است که ما آدمیان چیزی به این نام در درون خویش میپروریم! اگر خاطرهها نبودند، زندگی چه اندازه کمفروغ می شد!
اینک اور ا میدیدم که تا دکترای جنگل خوانده بود و استاد دانشگاه شده بود، و خودم را که در کشاکش روزگار با وجود عشقم به کشاورزی و گیاه و طبیعت، در نیمهراه تحصیل مانده بودم. به او گفتم که خوشا به حالش! و او هم گفت: من هم به بیشتر چیزهایی که میخواستم، نرسیدهام… خوشی بر تو نیز باد که عشقت به طبیعت و ادای دینت به آن را از راهی دیگر پیش گرفتهای. و باز من که گفتم: آری، اگر خوشیهای دنیا و نعمتهای آن را تقسیم کنند، به من (و تو) بیشتر از این نمیرسد… چنان که اگر اندوه آن را نیز تقسیم کنند، کمتر از این سهم ما نخواهد شد! در کوتاه زمانی بعد، سی و هفت سال زمان چنان که گویی لحظهای بوده، به امروز پیوست و دو روز پرگفتار و شیرین را با هم سپری کردیم.
چقدر خوشحالم که دوستی را از دوران مابین نوجوانی و جوانی، دوباره یافتهام!
دکتر وحید اعتماد و من