شنبه ۲۴ اوت ۲۰۱۳، بانوی سیاه‌ جامه

شنبه‌ی
آخرین آخر هفته‌ی ماه اوت، روزی برای
امید، روزی برای دل‌بستگی، روزی برای
دوست داشتن و روزی برای شاد بودن
.

امسال
این روز، شنبه ۲۴ ماه اوت بود،

در
هر سفری به آلمان، روزی را به گشت در شهر
هانوفر می‌گذرانم و امسال هم فرصتی شد
تا بدون برنامه‌ای از پیش، راهی هانوفر
شوم، شنبه‌ی ۲۴ ماه اوت
.

شهر
اما حال و هوای دیگری داشت، پرنشاط و روشن
بود و آنجا بود که داستان بانوی سیاه‌جامه
را شنیدم
! بانوی
سیاه‌جامه‌ای که در شنبه‌ی آخرین
آخرهفته‌ی ماه اوت به رسمی نمادین، فداکارانه خود را آماج محنت‌ها و درد و
رنج مردم می‌کند، آن‌چنان که ما در
اتش‌افروزی آخرین شب چهارشنبه‌ی هر سال
می‌کنیم
!

بانوی
سیاه‌جامه آتشی می‌شود تا مردمانی برگرد
او پای بکوبند و دست‌افشانی کنند، درد و
رنج و افسوس را نثار او کنند، زردی خود را
به او دهند و سرخی او را از آن خود کنند
!

بانوی سیاه‌جامه نمادین امسال

اینجا
آتشی و شعله‌ای درکار نیست،

بانو
اما، شعله است و آتش است و عشق است، تا
ببینی، تا بشنوی، تا دستی را بفشاری، تا
دوستی را در آغوش بگیری، تا بگریی، تا
بخندی و تا زندگی کنی
.

پانوشت:

درباره ی مونیک آندره سرف (باربارا) بخوانید

او هم بانویی سیاه جامه بود و بخوانید از ترانه ای که او خواند، گوتینگن!

و بشنوید گوتینگن او را اینجا