ماترهورن – ماجرای نخستین صعود
بنای یادبود ادوارد ویمپر در روستای زرمات – سوییس – عکس از عباس ثابتیان (اوت ۲۰۱۲)
ماجرای تاريخی نخستين صعود ماترهورن
ادوارد ويمپر
(۱) در سال ۱۸۴۰ در لندن به دنيا آمد . او ابتدا به شغل پدری خود منبت
كاری پرداخت با ديدن استعداد زياد او در كار نقاشی ، لانگمن ناشر كتاب از
وی خواست كه طرح هايی از كوه های آلپ تهيه كند . ويمپر به اين منظور در سال
۱۸۶۰ به اجرای برنامه ای در آلپ ها دست زد و اگر چه در آن سال كار كوه
نوردی چندانی نكرد اما به آن به عنوان عرصه ای برای كسب شهرت و نيز واقعيت
بخشيدن به آرزوی خود در زمينه ی كار اكتشافی در قطب شمال علاقمند شد . از
اين رو وی بی آن كه در جايی آموزش كوه نوردی ببيند از همان ابتدا تمامی
تلاش خود را متوجه قله های صعود نشده كرد . او بيش از هر چيز خواهان صعود
كوه های صعود نشده آلپ ها بود.
در سال ۱۸۶۱ پس از آن كه شنيد وايزهورن توسط تيندال (۲) صعود شده به
برويل ايتاليا رفت تا مترهورن را از طريق يال ايتاليايی (جنوب غربی) صعود
كند . در آن هنگام يال هورنلی( شمال شرقی) را صعود ناشدنی می دانستند . در
ايتاليا و يمپر با ژان آنتوان كارل ( ۴) برخورد كرد . كارل سنگ تراش بود و
در برويل برای صعود مترهورن با ويمپر همراه شد . همچنين در يكی از سه تلاش
ديگر او در سال بعد و در برنامه ی ۱۸۶۳ با ويمپر همكاری داشت . ويمپر يك
بار ديگر در ژوئن ۱۸۶۵ برای صعود مترهورن از طريق يال ايتاليايی تلاش كرد
كه ناموفق ماند.
سرانجام در اوايل جولای همين سال متوجه شد كه كارل ميهن پرست
مخفيانه در تدارک صعود قله با هياتی از كوه نوردان ايتاليايی است . ويمپر
احساس كرد كه به وی خيانت شده و به سرعت خود را به سوييس – دهكده ی زرمات –
رساند و تصميم گرفت از طريق يال هورنلی قله را صعود كند . او در رسيدن به
هدف خود موفق شد و از روی قله كارل را ديد كه در حال بالا آمدن از يال
ايتاليايی است و برای جلب توجه او سنگ هايی به طرف پايين پرتاب كرد . كارل
ناگهان پايين رفت اما روز بعد برگشت و در ۱۸ جولای همراه جی . بی . بيش
(۵) نخستين صعود يال ايتاليايی و دومين صعود قله را به انجام رساند.
در راه بازگشت، چهار نفر از افراد گروه سُرخوردند و طناب شان پاره
شد و تا پای ديواره ی شمالی سقوط كردند. مطبوعات و افكار عمومی با سر و
صدای زياد قضيه را دنبال كردند و عده ی زيادی ويمپر را در مرگ اين چهار تن
مقصر دانستند. از جمله، وی متهم به اين شد كه يك طناب ارزان را در اختيار
آن افراد گذاشته و اصولاً در بردن طناب هاي مناسب كوتاهی كرده است . اين
واقعه درتمامی جهان پيشرفته ی آن روز انعكاس يافت.
پايان « عصر طلايی كوه نوردی » را اين صعود می دانند. در طی اين دوران طلايی يعنی از ۱۸۵۴ تا ۱۸۶۵ بلندترين قله های آلپ يكی پس از ديگری صعود شدند.
درباره ی نخستين صعود مترهورن بيش از هر واقعه ی ديگر كوه نوردی
مطلب نوشته شده است . گزارش زير نامه ای است كه خود ويمپر برای روزنامه ی
تايمز فرستاده و در آن اگر چه اظهار می كند كه می خواهد « شرح روشنی از خود
حادثه و رخداد های پيش و پس از آن ارايه دهد ، اما هيچ اشاره ای به صعود
رقابت آميز كارل و نقش اين ماجرا در پيوستن خودش به ديگران و تدارک شتاب
زده ی صعود نمی كند.
ويمپر در انتها به نكته ای در مورد « حمايت » اشاره می كند كه هنوز می
تواند برای كوه نوردان آموزنده و مفيد باشد .
حادثه ای مرگبار در مترهورن
آقایان ،
پس از دريافت درخواست مستقيم رييس باشگاه آلپاين و خود شما مبنی بر نوشتن
گزارشی درباره ی حادثه ی مترهورن ، ديگر احساس می كنم كه ساكت ماندن غير
ممكن است و از اين رو شرح روشنی از خود حادثه و رخداد های پيش و پس از آن
برای انتشار تقديم تان می كنم .
صبح چهارشنبه ۱۲ جولای، لرد فرانسيس دوگلاس (۶) و من به منظور يافتن
راهنماهايی در زرمات، گردنه ی تيودول (۷) را رد كرديم. پس از پشت سر
گذاشتن برف سمت شمالی ، پايين يخچال را دور زدیم ، يخجال فورگ (۸) را رد
كرديم و چادر ، طناب ها و ديگر چيزهای مرا در نمازخانه ی كوچك « لاك نوار »
(۹) گذاشتيم. سپس به زرمات برگشتیم و پيتر تاوگوالدر (۱۰) را اجير كردیم
و به او اختيار انتخاب يك راهنمای ديگر را هم داديم . به هنگام غروب جناب
كشيش چارلز هودسن (۱۱) به همراه دوستش آقاي هادو (۱۲) به مهمانخانه ی ما
آمدند و در پی چند پرسش اظهار داشتند كه برای صبح روز بعد قصد حمله به
ماترهورن را دارند.
لرد فرانسيس دوگلاس با عقيده ی من مبنی بر اين كه حضور
دو گروه مستقل روی كوه در يك زمان و با يك هدف چيز مطلوبي نيست موافقت كرد
. به اين دليل ما از آقاي هادو احتياطاً پرسيدم كه وي در آلپ ها چه كرده
است، و تا آنجا كه به ياد دارم پاسخ آقای هودسن چنين بود : آقای هادو مون
بلان را در مدتی كمتر از خيلی ها صعود كرده است . سپس او به منطقه گردی
های چندی اشاره كرد كه بر من ناشناخته بودند و در پاسخ پرسش ديگري اضافه
كرد: من فكر میكنم او كفايت همراهی با ما را دارد . اين يك تاييديه ی
عالی بود كه از طرف يك كوه نورد در جه يك اظهار می شد ، و آقای هادو بدون
پرسش اضافه ديگری پذيرفته شد.
سپس ما به مساله راهنماها پرداختيم . ميشل
كروز (۱۳) همراه آقايان هادو و هودسن بود . هودسن معتقد بود كه اگر پیتر
تاوگوالدر هم بيايد به كس ديگری نياز نيست . مساله با خود آن افراد در ميان
گذاشته شد و ايشان مخالفتی نكردند .
ما در ساعت ۰۵۳۳ دقيقه با مداد پنج شنبه دو پسر تاوگوالدر را به درخواست
خود او به عنوان باربر با خود برداشتیم و زرمات را ترك كرديم. با در نظر
گرفتن اين كه شرايط ممكن است دشوار تر از آنی باشد كه پيش بينی كرده ايم،
تاوگوالدرها تداركات كافی برای سه روز كل گروه را حمل می كردند. از زرمات
طنابی برده نشد ، چرا كه اكنون بيش از آن چه كه لازم باشد در نمازخانه ی
« لاك نوار » طناب وجود داشت. چند بار پرسيده اند كه « چرا طناب سومی كه
آقای هود سن به زرمات برده بود برداشته نشد ؟» من نمی دانم ؛ آقای هودسن به
اين موضوع اشاره ای نكرد و در آن موقع من حتی آن طناب را نديده بودم ، در
طول برنامه تنها طناب های من استفاده می شد كه عبارت بود ند از :
۱- شصت
متر طناب باشگاه آلپاين
۲- چهل و پنج متر طناب از نوعی كه من فكر می كنم
قوی تر از اولي است ۳
– بيش از شصت متر طناب سبك تر و ضعيف تر از نوع اول كه
پيش از توليد طناب باشگاه مورد استفاده ی خود من بود.
قصد ما حمله ی جدی به ماترهورن بود ، نه آن طور كه غالباً گفته اند
« بررسی» آن . و ما مجهز به آن چه كه تجربه ی طولانی ، برای صعود دشوار
ترين كوه ها ضروری می داند بوديم . اما ما قصد نداشتيم كه در روز اول تا
ارتفاع زيادی بالا برويم ، بلكه می خواستيم در جايی كه برای چادر زدن مناسب
باشد بمانيم. به همين خاطر با آسودگی بالا رفتيم ، لاك نوار را در ساعت
۰۸۲۰ دقيقه ترک كردیم و در امتداد يالی كه هورنلی را به قله ی اصلی متصل می
كند به راه افتاديم كه با استراحت های چندی، در ساعت ۱۱۲۰ دقيقه به پای
آن رسيديم. سپس يال را رد كردیم و به سمت چپ رفتيم و شروع به بالا رفتن
از جبههی شمال شرقی كرديم . پيش از ساعت ۱۲ به ارتفاع ۳۳۵۰ متر رسيديم و
جای مناسبی براي چادر زدن پيدا كرديم. اما كروز و پسر بزرگتر تاوگوالدر
برای بررسی مسير بالاتر به منظور صرفه جويی در وقت روز بعد، جلوتر رفتند.
بقيه شروع به درست كردن جاي چادر كردند و اين كار تمام شده بود كه آن دو
نفر برگشتند و با خوشحالی خبر دادند كه هر چقدر جلو رفته اند چيز ناجوری
نديده اند و قاطعانه گفتند كه اگر ما همراه آن ها بوديم آن روز مي شد قله
را صعود كنیم و به راحتی به چادر برگردیم. بقيه ی روز را به آفتاب گرفتن و
طراحی و جمع آوری نمونه گذرانديم و هنگامی كه خورشيد – با نويد شكوهمندی
برای فردا – غروب كرد ، به چادر رفتیم و بقيه بيرون را ترجيح دادند . اما
تا مدتی دراز پس از تاريكی ، پژواك خندهمان از صخره های بالا دست به گوش
می رسيد ، چرا كه آن شب ما سرحال بوديم و تصور فاجعه را نمیكرديم.
روز چهاردهم خيلی پيش از دميدن صبح بيدار شديم ، پسر كوچك تر
تاوگوالدر را همان جا گذاشتیم و بی معطلی به راه افتایم . در ساعت
۰۶۲۰دقيقه به ارتفاع ۳۹۰۰ متر رسيديم و نيم ساعتی استراحت كردیم . سپس صعود
را بدون توقف تا ۰۹۵۵ دقيقه كه به ارتفاع تقريبی ۴۲۵۰ رسيديم ، ادامه
داديم و در آن جا پنجاه دقيقه توقف كرديم . به اين ترتيب ما عمدتاً از جبهه
ی شمال شرقی صعود كردیم و به هيچ مشكلی برنخورديم. در واقع در بيشتر قسمت
ها نيازی به طناب نبود ؛ گاه هودسن و گاه من جلو می رفتيم. اكنون به پای
قسمتی رسيده بوديم كه از زرمات، عمودی يا كلاهكی به نظر می آيد و ديگر نمی
توانستيم از همان جبهه صعود را ادامه دهيم . بنا بر اين با توافق همگانی
كمی روی گرده – يعنی روی يالی كه به طرف زرمات پايين میآيد – بالا رفتیم و
سپس به سمت راست يا به سمت جبههی شمال غربی پيچيديم . پيش از اين كار،
تغييری در ترتيب صعود داديم : كروز جلو می رفت و به دنبالش من بودم ، هودسن
نفر سوم ، هادو و تاوگوالدر بزرگ نفرهای آخر بودند . اين تغيير به خاطر آن
بود كه كار مشكل می شد و نياز به دقت و احتياط داشت. در بعضی جاها گيره ها
نا چيز بودند و به اين دليل می بايست كسی جلو باشد كه احتمال سُر خوردنش
كم تر باشد.
شيب كلی اين قسمت كوه چهل درجه بود و در نتیجه در پارهای نقاط
با لايه ی نازكی از يخ پوشيده شده بود كه ناشی از ذوب برف های بالا و يخ
زدن مجدد در شب بود. با اين حال در اين قسمت هر كوه نورد خوبی می توانست با
ايمنی عبور كند. اما ما متوجه شديم كه آقای هادو با اين نوع كار آشنا نيست
و نيازمند كمك دايمی است، ولی هيچ كس پيشنهاد نكرد كه وی بايستد و او تا
قله برده شد. انصافاٌ بايد گفت آن سختی كه آقای هادو در اين قسمت متحمل شد
نه از ضعف يا كمبود شهامت ، بلكه از خواست كسب تجربه ناشی می شد.
آقای هودسن كه پشت سر من بود، تا آن جا كه من می دانم اين قسمت را بدون كم
ترين كمك از كسی پشت سر گذاشت. گاه پس از آن كه كروز دست مرا می گرفت و يا
طنابم را می كشيد ، من می خواستم همين كار را برای هودسن انجام دهم اما او
پيوسته از گرفتن كمك خودداری می كرد و می گفت كه لازم نيست. اين يك قسمت
مشكل، طول چندانی نداشت و مطمئناً بيش از ۱۰۰ متر ارتفاعی نبود . پس از پشت
سر گذاشتن آن ، تا رسيدن به قله ، شيب كم تر و كم تر شد و سرانجام آن قدر
ملايم شد كه كروز و من خود را از بقيه جدا كردیم و به طرف قله شتافتيم . ما
در ساعت ۰۱۴۰ دقيقه بعد از ظهر به قله رسيديم و بقيه ده دقيقه پس از ما.
از من خواسته اند كه به خصوص وضعيت گروه را روی قله تشريح كنم. در
آن جا هيچ كس علامتی كه حاكی از ضعف باشد از خود نشان نمی داد، از كسی هم
چيزی نشنيدم كه بتوانم بگويم او خسته بود. به ياد دارم وقتی كه از كروز در
اين باره پرسيدم به من خنديد. در واقع از شروع كار ما ۱۰ ساعت گذشته بود و
در اين مدت نزديك به دو ساعت توقف كرده بوديم . تنها چيزی را كه اشاره ای
به خطر داشته باشد از دهان كروز شنيدم كه آن هم كاملاً سرسری بود و می توان
گفت اصلاً چيزي نبود؛ او پس از اين كه من گفتم بالا آمدن مان خيلی طول
كشيده، گفت: بله من ترجيح می دهم در پايين رفتن از ميان اين افراد فقط با
شما و يكی ديگر از راهنماها باشم. نزد خودمان، ما در فكر كارهایی بوديم كه
میبايست آن شب در بازگشت به زرمات انجام دهيم.
يك ساعتی روی قله مانديم و در اين فاصله من با هودسن ، هم چون تمامی
آن روز ، مشورت كردم و اين بار در مورد بهترين و مطمئن ترين ترتيب نفرات
گروه، ما توافق كرديم كه بهتر است كروز نخستين نفر باشد چرا كه او قوی ترين
فرد بود و هادو نفر دوم باشد. هودسن كه در گام برداری مطمئن با يك راهنما
برابر بود می خواست كه نفر سوم باشد ، لرد دو گلاس بعد از او و تاوگوالدر
بزرگ قوی ترين فرد باقی مانده ، در پشت سر لرد قرار گرفت.
من به هودسن پيشنهاد كردم كه با رسيدن به قسمت دشوار، طنابی به
صخره متصل كند و برای اطمينان بيشتر دست مان را به آن بگيريم. او با اين
فكر موافقت كرد ، اما قرار قطعی برای انجام اين كار را نگذاشتيم . من در
حال كشيدن طرحی از قله بودم كه گروه به ترتيب فوق هم طناب شد ، افراد منتظر
من بودند كه درجای خود قرار گيرم . هنگامی كه يك نفر به من گفت كه نام های
مان را درون بطری نگذاشته ايم، افراد ازمن خواستند كه اين كار بكنم. من در
حال نوشتن بودم كه آن ها پايين رفتند. چند دقيقه بعد من خودم را به
تاوگوالدر جوان متصل كردم و به دنبال گروه راه افتادم و درست هنگامی كه می
خواستند پايين رفتن قسمت دشوار ياد شده را شروع كنند، به ايشان رسيدم؛
بيشترين دقت به كار رفته بود، در هر زمان فقط يك نفر حركت می كرد و وقتی كه
در جای مطمئن می ايستاد ، نفر بعد راه میافتاد . متوسط فاصلهی بين هر دو
نفر 6 متر بود . اما آن ها طناب اضافی را به صخره متصل نكرده بودند كه در
اين مورد چيزی گفته نشد . اين پيشنهاد اصولاً به خاطر آقاي هادو داده شده
بود و من هم ديگر تكرارش نكردم.
همان طور كه گفتم من از ديگران جدا بودم و به دنبال آن ها می رفتم،
اما تقريباً پس از يك ربع ساعت لرد دو گلاس از من خواست كه خودم را به
تاوگوالدر بزرگ متصل كنم . او گفت كه می ترسد اگر لغزشی پيش آيد تاوگوالدر
نتواند نگهش دارد . اين كار كمتر از ده دقيقه پيش از حادثه انجام شد و بی
شك جان تاوگوالدر را نجات داد.
تا آن جا كه من می دانم در لحظه ی وقوع حادثه عملاً هيچ كس حركت نمی
كرد . در اين مورد نمی توانم با قطعيت صحبت كنم ، و تاوگوالدر هم نمی
تواند ، زيرا يك توده سنگ تا اندازه ای مانع ديده شدن دو نفر جلو بود .
كروز بيچاره كلنگ خود را كنار گذاشته بود و به منظور كمك بيشتر به آقای
هادو پاهای او را گرفته و يك به يك در جاهای مناسب قرار می داد . از روی
حركات شانه ی آن ها برداشت من اين است كه كروز پس از كمك به آقای هادو به
ترتيبی كه گفتم، خود در حال چرخيدن و برداشتن يكی دو گام به طرف پايين بوده
و دراين حال آقاي هادو لغزيده، بر روی او افتاده و پرتابش كرده است.
من
فرياد وحشت زدهی كروز را شنيدم و سپس ديدم كه او و آقای هادو فرو مي
افتند، يك لحظه بعد هودسن از جايش در رفت و بلافاصله بعد از وی لرد دوگلاس .
همهی اين ها در يك چشم بر هم زدن رخ داد، اما به محض شنيده شدن فرياد
كروز ، تاوگوالدر و من تا حدی كه صخره ها اجازه میداد خود را محكم كرديم .
طناب بين ما محكم بود و ضربه به هر دوی ما چنان وارد شد كه گويی به يك تن .
ما خود را نگه داشتيم اما طناب بين تاوگوالدر و لرد دو گلاس پاره شد . ما
دو سه ثانيه ای همراهان بيچارهی خود را دیدیم که میكوشند خود را نجات
دهند . سپس آن ها يكي پس از ديگری نا پديد شدند و از يك شيب سنگي به شيب
ديگر ، تا ۱۲۰۰ متر پايين تر كه يخچال ماترهورن قرار داشت فرو افتادند . از
لحظهی پاره شدن طناب كمک به ايشان نا ممكن بود.
ما حدود نيم ساعت بدون برداشتن يك گام در جای خود مانديم. آن دو
نفر، فلج شده از وحشت مانند بچه ها گريه می كردند و چنان می لرزيدند كه
ممكن بود خودمان را هم به سرنوشت بقيه دچار كنند. به محض اين كه پايين
آمدیم و به جای مطمئنی رسيديم من طناب پاره شده را خواستم، و با تعجب- در
واقع با وحشت – دریافتم که آن، ضعیف ترین طناب بوده است. هنگامی كه من در
حال طراحی بودهام و آن پنج نفر هم طناب میشدند متوجه نشده بودم كه چه
طنابی را به كار می برند. گفته اند كه طناب بر اثر ساييده شدن روی لبه ی يك
سنگ پاره شده، اما واقعيت اين نيست طناب در وسط هوا پاره شد و هيچ نشانی
از آسيب ديدگي قبلی در آن ديده نمیشود.
در مدت بيش از دو ساعت هر لحظه فكر می كردم ك لحظه ی بعد كارم تمام
است. چرا كه تاوگوالدرها به شدت عصبی شده بودند و نه تنها نمی توانستند
كمكی كنند بلكه هر دم انتظار لغزشی از يك كدام شان می رفت. البته بايد
بگويم كه به محض رسيدن به قسمت های ساده، تاوگوالدر كوچك توانست بخندد،
سيگار بكشد و چيزی بخورد، چنان که گويی هيچ اتفاقی نيفتاده است. مجالی برای
بيشتر گفتن دربارهی پايين آمدن مان نيست. من مرتباً، البته بيهوده، در
جستجوی نشانی از همراهان بيچاره ی خود بودم و در نتيجه در حالی كه هنوز در
ارتفاع ۳۹۰۰ متر بوديم شب فرا رسيد. ما ساعت ۱۰۳۰ صبح شنبه به زرمات
رسيديم.
بلافاصله پس از رسيدن ، من به دنبال بخشدار فرستادم و از وی خواستم
كه هر چند نفر كه می تواند برای رفتن تا ارتفاعات مشرف بر محلی كه می
دانستم آن چهار تن بايد در آن جا افتاده باشند بفرستد . تعدادی رفتند و پس
از شش ساعت برگشتند و خبر دادند كه اجساد را ديده اند، اما در آن روز
نمیتوانسته اند به آن ها برسند. اين افراد پيشنهاد كردند كه غروب يكشنبه
حركت كنيم تا بامداد دوشنبه به اجساد برسيم، اما جناب كشيش جیمكورميک (۹) و
من كه نمیخواستيم كم ترين شانس را از دست بدهيم تصميم گرفتيم صبح روز
يكشنبه حركت كنيم.
راهنماهای زرمات كه میترسيدند اگر در مراسم عبادت كه در
پيش بود شركت نكنند تكفير شوند نتوانستند همراه مان بيايند. من مطمئنم كه
برای بسياری از آنان اين يك آزمون سخت بود چرا كه ايشان گريه كنان به من
اطمينان می دادند كه فقط آن چه كه بالاتر گفتم مانع پيشروی شان می باشد.
اما جناب كشيش جی . روبرتسون و آقای فيليپوتس (۱۵) از روگبی (۱۶) نه تنها
راهنمای خود فرانتس آندر ماتن (۱۷) را در اختيار ما گذاشتند بلكه خود نيز
همراه مان آمدند. آقای پولتر (۱۸) برادران لوشماتر (۱۹) را در اختيار ما
گذاشت و ف . پايو و ژ. تايراز (۲۰) از شامونی هم داوطلب شدند. ما با اين
افراد در ساعت ۲ بامداد يكشنبه به راه افتاديم و تا موقعی كه هورنلی را رد
كرديم، از مسيری رفتيم كه صبح پنج شنبه طی كرده بوديم، آن گاه به سمت راست
يال پايين آمدیم و از ميان برج های يخی يخچال مترهورن بالا رفتيم. در ساعت
۰۸۳۰ به قسمت صاف مرتفعی رسيديم كه در آن جا میدانستم همراهان فرو افتاده
مان در ميدان ديد ما قرار دارند. هم چنان كه چهرههای هوا سوخته را يكي پس
از ديگری مي ديديم و رنگ مان به شدت پريده بود، دوربين را به نفر بعد می
داديم، و دريافتيم كه هيچ اميدی نيست. ما به آن ها رسيديم، به همان ترتيبی
افتاده بودند كه در بالا لغزيده بوند – كروز كمی جلوتر، هادو نزديك وی و
هودسن پشت سر آن ها. اما از لرد دو گلاس نشانی نيافتيم. با شگفتي متوجه شدم
كه هر سه با طناب باشگاه آلپاين يعني دومين طناب محكم ما به هم بسته شده
بودند و در نتيجه تنها در يك حلقه يعنی در بين تاوگوالدر و لرد دوگلاس طناب
ضعيف تر به كار رفته بود.
نامه های جناب كشيش جی . مكورميك، شما را دربارهی روند بعدی اوضاع
آگاه كرده است. فرامين فرمانداری واله (۲۱) دربارهی حمل اجساد به پايين
چنان موثر بود كه چهار روز پس از رخداد های ياد شده، ۲۱ راهنما اين
وظيفهی دلگير را به انجام رساندند – چرا كه اين كار دشوار و پر مخاطره
بود. در مورد جسد لرد دوگلاس ايشان نيز چيزی نديدند . احتمالاً اين جسد
لابلای صخره های بالا گير كرده بود. هيچ كس نمی تواند به اندازهی من در
فقدان او متاثر باشد. او اگر چه جوان بود، اما كوه نوردی بسيار كارا بود كه
به كم ترين كمكی نياز نداشت و در تمام طول آن روز يک بار هم سُرنخورد. او
تنها چند روز پيش از آن كه ما يكديگر را ببينيم قله ی گابلهورن (۲۲) را كه
به نظر من بسيار دشوار تر از خود ماترهورن است صعود كرده بود.
من در زرمات تا ۲۲ جولای در بازداشت و در انتظار بازپرسی توسط
فرمانداری بودم. ابتدا بازجويی شدم و سپس پرسش هايی را به دادگاه ارايه
دادم كه مايل بودم در برابر تاوگوالدر بزرگ مطرح شوند. اين برای آن بود كه
آن چه من در مورد طناب ها دريافته بودم به هيچ وجه برايم اقناع كننده نبود.
پيش از ترك زرمات به من گفتند كه پرسش ها انجام و پاسخ ها در يافت شده
اند. اما به من اجازه داده نشد كه در بازجويی حضور يابم و پاسخ ها، اگر چه
قولاش داده شده بود، تا كنون به دست من نرسيده اند.
آقایان،
اين بود پايان اين ماجرای غم انگيز، تنها علت اين فاجعهی هولناک، يك لغزش
يا گذاشتن يك گام نادرست بوده كه ضايعهای فراموش نشدنی را به وجود آورده
است. من در اين مورد فقط می خواهم به يك نكته اشاره كنم. اگر طناب پاره
نشده بود، شما اين نامه را دريافت نمی كرديد، زيرا ما احتمالاً نمی
توانستيم آن چهار نفر را نگه داريم و هم زمان با آن ها و با يك ضربه ي
ناگهاني فرو می افتاديم، اما در عين حال من معتقدم كه اگر طناب بين افرادی
كه سقوط كردند به اندازه يا تقريباً به اندازه ی طناب بين تاوگوالدر و من
كشيده بود . هيچ حادثه ای رخ نمی داد. طناب هنگامی كه درست به كار برده شود
، يك عامل اطمينان بزرگ است، اما چه روی سنگ و چه روی برف يا يخ اگر دو
نفر به يكديگر برسند به طوری كه طناب بين آن ها به صورت حلقهای در آيد،
تمام گروه در معرض خطر قرار میگيرند. زيرا در صورت لغزش يا سقوط يك نفر،
فرد پيش از آن كه مهار شود نيرويی پيدا می كند كه ممكن است نفرات بعد از
خود را يكی پس از ديگری پايين بکشد و از بين ببرد. اما اگر طناب كشيده باشد
اين وضع غير ممكن است.
خدمتگزار مطيع شما
ادوارد ويمپر ، هاسلمر (۲۳) ، هفتم اوت
Peaks,passes,and Glaciers
Edited by : walth Unsworth
ترجمه : عباس محمدي
1-Edward,whimper
2- Tyndall
3-Breuil
4-J.A. Carrel
5-J.B. Bich
6-Lord Francis Douglas
7-Col Theodule
8-Furgge Glacier
9-Lac Noir
10-Peter Taugwalder
11-Rev. Charles Hudson
12-Hadow
13-Michel Croz
14-Rev. J. M’ Cormick
15-Rev.J.Robertson, J.Philipotts
16-Rugby
17-Franz Andermatten
18-Pulter
19-Lochmatter
20-F.Payot, J.Tairraz
21-Valais
22-Gabelhorn
23-Haslemere