محیط زیست و اختلاس (2)

عباس محمدی- سبز پرس

در بخش نخست این مقاله (سبز پرس و دیده بان کوهستان 14/7 /90) به چند موضوع اشاره کردم: رابطه ی اقتصاد و محیط زیست، اختلاس در عرف و قانون، تراژدی منابع عام، اختلاس از طبیعت، و بهروری و اختلاس. در این بخش، در زمینه ی: اختلاس و تجاوز به منابع طبیعی، اختلاس و میهن دوستی، اختلاس و ناپایداری اقتصاد، و اختلاس و قشرهای ضعیف، اشاره هایی خواهم داشت.

 

اختلاس و تجاوز به منابع طبیعی

 دست کم در ایران، هر جا که سخن از اختلاس است، ردی از تصرف منابع طبیعی دیده می شود. چه در اختلاس های عظیم مانند بزرگ ترین اختلاس رو شده ی تاریخ کشور (جریان سه هزار میلیاردی اخیر) و جریان “سلطان شکر”، و چه در اختلاس های کوچک تر- بخشی از پروژه، گرفتن زمین برای اجرای طرح ادعایی است که در این مورد تا بیشترین حد ممکن و بسیار بیشتر از چه هم که برای اجرای اصولی طرح لازم است زمین گرفته می شود. علت قضیه، گذشته از آن که در همه جای جهان، زمین و ساختمان یک “دارایی واقعی” (real estate) به شمار می رود و در گذر زمان ارزش افزوده ی بالایی دارد، این است که در ایران تولید مستقل (بدون وابستگی به یارانه و رانت) بسیار ضعیف است و بورس واقعی و متکی به تولید هم وجود ندارد تا سرمایه ها به سوی آن ها برود. بنا بر این، بهترین راه برای “یک شبه” ثروتمند شدن، زمین خواری است. از سوی دیگر، بهترین وثیقه ای که سامانه ی بانکی کشور برای دادن وام و اعتبار می پذیرد، زمین است و از این رو گرفتن زمین، نقطه ی شروع خوبی است برای کسب اعتبار و در عین حال یک بخش کلیدی است در کل چرخه ی اختلاس. ناگفته نماند که در شرایط شیوع فساد، به راحتی می توان با دادن رشوه کارشناسان بانک یا نهاد اعتبار دهنده ی دیگر را دعوت به “بیش برآورد” ارزش ملک کرد؛ چنین است که حتی در صورت لو رفتن جریان اختلاس، ضمانت های غیر منقول توقیف می شود اما پول و ارز در جای دیگری –در داخل یا خارج از کشور- برای مختلس باقی می ماند. در این میان، بازنده فقط محیط زیست و عموم شهروندان کشور اند که بخشی از دارایی طبیعی و خداداد خود را از دست داده اند.

 

تنها تجاوزهای بزرگ به زمین های ملی نیست که محیط زیست کشور را در سراشیبی تند تخریب قرار داده، بلکه همچنین هزاران هزار “خرده تجاوز” در حاشیه ی شهرها و روستاها، در کناره ی باغ ها و کشتزارها، و با طرح ادعا در دادگاه ها هم هست که چونان خوره، لبه ی جنگل ها و کناره ی رودها و ساحل دریاها و بطن هر زمین ملی مرغوب دیگر را آهسته آهسته می خورد. همچنین هر “خرده مختلسی” هم که پول بادآورده ای را مثلا از راه زد و بند در گمرک یا رشوه گیری در بانک و… به کف آورده باشد، آن را به بخش زمین منتقل می کند که این سبب افزایش تقاضا برای زمین و تند تر شدن گردش این چرخه ی معیوب می شود.

 

 اختلاس، رویاروی میهن دوستی

عشق به زادگاه، با سبز اندیشی رابطه ی نزدیکی دارد و می توان گفت که این دو از یک جنس اند؛ چرا که حفاظت محیط زیست، با مراقبت از دم دست ترین عرصه ها که همانا محیط شهر یا روستا و کشور است، آغاز می شود. برعکس، اختلاس گر که علاقه ای به منافع ملی ندارد، نمی تواند میهن دوست باشد. اختلاس گر، بیش از هر چیز انسانی است که از نظر مادی به “کم و ساده” قانع نیست و به این علت، گذشته از آن که با زندگی سبکبار (کم اثر بر محیط زیست) میانه ای ندارد و زیاده خواه و مهاجم است، به میهن خود نیز علاقه ای ندارد. در روند هر اختلاس، یک ماجرای خروج سرمایه و یک داستان گرفتن اقامت در کشوری دیگر به چشم می خورد؛ چنین است که در کمال تاسف، رییس بانک “ملی” – که علی القاعده باید نماد آبروی اقتصادی کشور باشد- در کانادا اقامت می گزیند.

هر اختلاس بزرگ، تاثیر مخربی بر روحیه ی میهن دوستی عموم مردم دارد و به ویزه سبب مهاجرت جوانانی که استعداد یا امکاناتی دارند، می شود. اگر محیط زیست را “خانه” بدانیم، تلاش برای حفظ این خانه فقط آن هنگام موثر است که همه ی باشندگان آن، احساس تعلق به آن هم داشته باشند. اختلاس، احساس تنفر و حسادت بیمار گونه را میان افراد دامن می زند و اعتماد و سرمایه ی اجتماعی را که ضامن تلاش همگانی برای حفظ زیستگاه (شامل: خانه، محله، شهر یا روستا، و سرزمین) است، به شدت مخدوش می کند.

 

اختلاس، تشدید کننده ی ناپایداری اقتصاد

لستر براون، چند نقطه ضعف اساسی را برای اقتصاد بازار ذکر می کند: «بازار هزینه های غیر مستقیم تولید کالا و خدمات را در قیمت ها وارد نمی کند، خدمات طبیعت را چنان که باید ارزش گذاری نمی کند، و به آستانه ی بازدهی پایدار نظام های طبیعی وقعی نمی نهد. افزون بر این بازار به نفع روندهای کوتاه مدت است نه دراز مدت و چندان اهمیتی به نسل های آینده نمی دهد»(4). اقتصاد ایران، هم این نقطه ضعف ها را دارد، و هم یک اشکال بزرگ دیگر که همانا سلطه ی انحصارهای دولتی و مصون بودن این بخش از جستجوگری رقیبان و رسانه ها است که در اقتصادهای بازار آزاد، به کم و بیش وجود دارد. تمامی این ویزگی ها، در اقتصاد اختلاس محور تشدید می شوند که این خود بر ناپایداری اقتصاد می افزاید.

در این جا فقط به “آستانه های بازدهی پایدار” طبیعت اشاره می کنم که منظور از آن، حدی از بهره برداری است که بازتولید را ناممکن نمی سازد. برای مثال، در ایران بهره برداری از مهم ترین ماده ی حیاتی یعنی آب شیرین، از آستانه ی بازدهی پایدار گذشته و بیشتر سفره های آب زیر زمینی به سرعت در حال پایین رفتن و نابودی هستند، چنان که بیشتر رودخانه ها نیز در بخش هایی از مسیر خود یا در ماه هایی از سال خشک می شوند. شبیه این اتفاق، در اقتصاد ما نیز رخ داده است؛ اختلاس اگر در حدی بود که مطابق عرف اقتصادهای پویا، اندک یا استثنا به شمار می رفت، زیانی جدی به جامعه وارد نمی شد. اما هم اینک به استناد مشاهدات روزانه در کوچه و خیابان که فساد فراگیر را نشان می دهد، و با توجه به تسری فساد به مدیران “معتبر” ترین بانک ها و بزرگ ترین نهاد های اقتصادی کشور، به نظر می رسد که از آستانه ی تحمل اقتصاد هم در گذشته ایم.

 

اختلاس و قشرهای ضعیف و حاشیه ای

در ابتدای مقاله گفتم که در جامعه ی ما، به اختلاس گر بر خلاف دزدهای عادی، غالبا نه با احساس انزجار، بلکه با نوعی احساس حسرت و حرمان نگاه می کنند. می توان گفت که قشرهای ضعیف و حاشیه ای جامعه یعنی حقوق بگیران، خرده کاسبان، بیکار شدگان، جوانان سرگردان جویای کار، روستاییان رانده شده به زاغه های شهری، یارانه بگیران وابسته به صندوق های خیریه و کمک های دولتی، و عاجز شدگان از تورم  (که سر جمع اکثریت جمعیت کشور را شکل می دهند)، نه به آگاهی کافی برای مبارزه با سامانه ی اجتماعی اختلاس ساز دست یافته اند و نه با شیوه ی زندگی مبتنی بر مصرف سنگین و بهره کشی از طبیعت مخالف اند. آنان با شنیدن خبرهای اختلاس، سری به افسوس تکان می دهند و از موقعیت هایی (واقعی یا خیالی) یاد می کنند که با استفاده از آن می توانستند برای خود امکاناتی فراهم کنند، اما آن موقعیت را از دست داده اند.

سامانه ی اجتماعی کنونی، بر پایه ی (سوء) استفاده از موقعیت برای ربودن فرصت ها و امکانات دیگران بنا شده و در ذات خود وارد کننده ی ستم به انسان های دیگر و به طبیعت است. در این سامانه، اختلاس یک استثنا نیست، بلکه قاعده ی روزانه ی زندگی است و فقط آن گاه که «از حد بگذرد» یا موضوع مرافعه ای بین گروه های رقیب شود، صورت رسانه ای می یابد. این جاری بودن صور گوناگون اختلاس در پهنه ی جامعه و در فعالیت های گوناگون، سرچشمه ی اشک و آه حسرت  محرومان و به حاشیه راندگان جامعه است. اندرو دابسون، از رودلف باهرو نقل می کند که: «در تاریخ، تا کنون طبقات زیر دست اساسا همیشه در تحلیل نهایی آن چیزی را می خواسته اند که طبقات بالادست در اختیار خود داشته است. عادت های  این طبقه همیشه متمایل به آن چیزی بوده است که در ویترین های مغازه ها مایه ی حسرت شان بوده است.» سپس اضافه می کند: «نکته ی اصلی این است که سبزهای بنیادی می توانند طبقه ی به حاشیه رانده شده را آگاه سازند که این حسرت خوردن شان آینده ای ندارد و منافع آن ها در صورت متفاوتی از جامعه تامین می شود، نه در ادغام در جامعه ی کنونی»(5). یک وظیفه ی مهم طبیعت گرایان راستین، همین روشن ساختن “صورت متفاوت” از جامعه و نشان دادن دوباره ی قبح اختلاس و هر گونه بهره برداری غیر مسوولانه و بی خردانه  از طبیعت است.                                

 (ادامه دارد.)

پی نوشت

1) نگاه کنید به: بنسون، جان. اخلاق محیط زیست، ترجمه: عبدالحسین وهاب زاده، انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد، 1382، صص 240-224

2) همان، ص237

3) براون، لستر. طرح امید، آینده و محیط زیست، ترجمه: حمید طراوتی، انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد،1387، صص 26- 25

4) همان، ص 219

5) دابسون، اندرو. فلسفه و اندیشه ی سیاسی سبزها، ترجمه: محسن ثلاثی، نشر آگه، 1377، ص 253