گاهی آدمهایی پیدا می شوند که می توان به اعتبار آنها دیگر به زمانه ناسزا نگفت. آدمهایی وجود دارند که همین که می دانی “هستند”خودش بزرگترین دلگرمی است حتی اگر نبینی شان. آدمهایی هستند که بودنشان بدنامی عمیق انسان امروز و دین های بزرگش به “مادر زمین” را تحت الشعاع قرار می دهد. آدمهایی که می توان بر دستهایشان ایستاد و مشعلهایی را برافروخت تا وسعت بیشتری روشن شود.
استاد بهرام سلطانی از این دست آدمهای کمیاب است. بر کناره گیری او از قوانین نانوشته ی آدمیزادی در تخریب خود و جهان باید غبطه خورد. استاد بهرام سلطانی را نباید روی سکوی تجلیلات بی بته و تشویقهای بی مایه و بی مزه ی فرمایشی و سفارشی برد، بلکه باید در کناری نشست و این تنهایی عظیم را نگاه کرد و درسها آموخت. چه، جدا شدن از این سیستم هیولاوار ِ دیوانه واری که آدمیزاد برپا کرده است به معنی نادیده گرفتن تشویقهای مغرضانه ی آن نیز هست. و این خود به معنای درغلطیدن در یک تنهایی باشکوه است.
استاد بهرام سلطانی را تنها باید نگاه کرد. این بزرگترین درسی است که می توان از او آموخت. طبیعت بزرگ آغوشش همیشه برای استاد گشوده بوده و خواهد بود. کاش از او یاد بگیریم که با چه آدابی می توانیم آغوش طبیعت را تا به این حد بر روی خودمان بگشاییم.