در رخوت یک بعدازظهردر انتهای شمالی ساحل لانگبوت، در فلوریدا قدم می زدم. در
آخرین باریکه ی دست نخورده از سواحل این جزیره که در گذشته بسیار زیبا بود. پشته ی
شن یک مانداب را شکل داده بود و من در طول پشته قدم می زدم که با دختر بچه ی هشت
ساله یی که دست و پا زنان خود را از مانداب به لبه پشته می کشید روبه رو شدم. او
چندین توتیای دریایی را دربین بازوانش حمل می کرد. نگاه من از او به ماد ر و خواهر
بزرگترش افتاد که آنها نیز این خارپوستان دیسک مانند را از آبهای کم عمق مانداب
بیرون می کشیدند. من با رنجش به دخترک گفتم: می دانی که آنها زنده اند؟
دخترک گفت: می توان آنها را در خانه رنگ بری و سفید کرد.، پرسیدم : آیا این
همه مورد نیاز تو هست؟ توضیح داد: مادرم چیزهای زیادی با آنها می سازد. من دوباره
تاکید کردم که: او برای ساختن آن چیزها مگر به چقدر از این خارپوست نیاز دارد؟
دخترک در جواب گفت: بقیه ی آنها را به قیمت دانه یی پنج سنت به مغازه صنایع
دستی می فروشد.
مکالمه مختصر ما همانطور که ناگهانی شروع شد در یک بن بست ایدئولوژیک خاتمه
یافت. در حالی که دور می شدم با رها در ذهن خود به این موضوع پرداختم که بایستی به
این دخترک چه می گفتم. شاید می توانستم با او راجع به محصول پایدار صحبت کنم و او را وادارم که نگران آن باشد که آیا بار
دیگر که به ساحل می آید این توتیا وجود دارد یا نه؟ اما درست در همان لحظه که مقدار نیاز او را پرسیده بودم بر ارزش مطلوبیت
این نوع خارپوست نیز صحه گذاشته بودم.اگر یک دانه ی آن پنجسنت می ارزید پس بیشترش
نیز چند دلاری ارزش داشت. من اما نمی خواستم به بهره برداری از این جاندار صرفا از
منظر حفاظتی اعتراض کنم. بلکه می خواستم
بگویم که این جاندار صرفا یک کالا نیست که ارزش آن را بر حسب سکه های پنج سنتی
بسنجیم.
من با وضعیتی روبه رو شده بودم که دیوید ارنفلد آن را به عنوان پارادوکس معماگونه
حفاظت گرایان توصیف کرده است. پذیرش استدلال های اقتصادی برای محصول پایدار به
معنی قبول این نکته است که گونه ها ارزش کالایی دارند و وقتی پذیرفتیم که سود بردن
ممکن است دیگر مهار بهره کشی دشوار می شود. چرا که حداقل در جامعه ما، ارزش کالا
را این ضرب المثل کوتاه توصیف می کند که « هرچه بیشتر بهتر»
اخلاق محیط زیست؛ ترجمه دکتر عبدالحسین وهابزاده