وقتی گوشهامون رو بستیم

ملانصرالدین از معلم مکتب خانه طلب داشت. از دور داشت معلم رو می پایید. حوصله اش سر رفت به نزدیک کلاس رفت و به معلم گفت بیا طلب من رو بده. معلم گفت: بگذار کلاس تمام شه بعدبا هم بریم منزل طلبت رو میدم. ملا نصرالدین گفت: تو که اینجا کاری نداری. برو پول من رو بیاور من به جای تو ریشم رو می جنبونم…


یک بیماری جامعه رو گرفته. مثلا داریم با هم حرف می زنیم. موقعی که طرفمون حرف می زنه گوشامون بسته است داریم به حرفای بعدی مون فکر می کنیم و فقط حس می کنیم مخاطب مون داره دهانش رو می جنبونه. به محض توقف دهان شخص مزبور٫ مسلسل وار شروع به صحبت میکنیم و همین عکس العمل رو هم از فرد مخاطب می گیریم.


اون وقته که گفتگو تبدیل به بحث می شه بحث به جدل کشیده می شه و آخرش درگیری فیزیکی پیش میاد.


مهم نیست مقصر کیه. مهم اینه که آداب٬ سنت٬ فرهنگ٬ محیط زیست و خلاصه هر چه داشتیم رو به انحطاط  میره.


مقصر هم کسی نیست جز تک تک افراد جامعه…