سلام زلزله !

سلام زلزله
دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم

فرصت افطار را هم ندادی
عجله ات برای چه بود ؟
...
همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود
پیکرهای کوچک مان را در هم پیچید و

ما رفتیم ولی روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند
آنها که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودمشان
لدور هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا !
میدانی لودر همان ماشینی ست که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده می کنند
ودر روستا ها برای برداشتن آوار از سر مردم !

قرار است وام هم بدهند ، دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع
همان وامی که پدر هرگز نتوانست ، برای گرفتن نصف آن نیز ضامن پیدا کند !
تا خانه بهتری برایمان بسازد و مجبور نشود هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند
وای پدر ، چقدر سنگین کرده بودی این آوار را !

می دانی زلزله
با آمدن تو ، روستای ما را شناختند !
می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست !
ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟!
چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان
به شش ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟

می دانی زلزله به چه فکر می کنم
به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، لودر بعدی و درمانگاه بعدی !
و به زنده های لودر و کمپوت ندیده !!!
به پدرهایی که با تنگدستی ،
آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند !!
تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند !

می دانی زلزله
ما که رفتیم ولی خدا کند روزی بنویسند


ز مثل زندگی

ارسالی از دوست عزیزم : آقای رضا پور خردمند
Posted in: دسته‌بندی نشده