امشب جای خالی یاسرو بیش از پیش حس کردم

امروز عصر به رسم احترام به مقام استاد زنده یاد کامبیز بهرام سلطانی در مراسم یاد بودش در جامعه مهندسان مشاور ایران شرکت کردم. در تمام لحظاتی که دوستان و نزدیکان استاد از او سخن می گفتند و فیلم ها و تصاویر استاد پخش می شد نفس در سینه ام حبس شده بود و انگار یه چیزی قلبم رو می فشرد . دلم می خواست با صدای بلند گریه کنم . برای دردی که ماههاست در سینه دارم و دلتنگی که هیچ چیز و هیچ کس مرهمی بر ان نیست.


خودم رو جای همسر استاد بهرام سلطانی گذاشتم و یاد اون روزهای نکبتی افتادم که خودم بعد از رفتن یاسر داشتم . می دانم چه روزهای سختی را سپری می کند. برای دقایقی کنار همسر استاد حاضر شدم تا از او بابت اون همه عشقی که نثار استاد کرده بود به سهم خودم تشکر کنم اما ناگاه اشک امانم نداد و بغض فرو خورده ام بیرون ریخت. من یاسر را با تمام عشقی که به زندگی داشت ناگهانی در آغوش خودم از دست دادم و همسر استاد نیز که ماهها بود نظاره گر آب شدن همسرش بود می گفت در لحظات آخر بر بالین او بوده و … هر دو می گریستیم .


من می گریستم برای یاسر و استادی که مثل پدر در اون روزهای سخت با پیام های زندگی بخش اش و نامه های پر از مهر و محبت اش مرا به زندگی امیدوار می کرد و همسر استاد می گریست برای همسرش که افتخار ایران و ایرانی بود و برای من که دردی مشابه درد او را ماههاست دارم تجربه می کنم .


وقتی از مراسم برگشتم سردردم شدید تر شده بود . اشک امانم نمی نداد . از روزی که استاد رفته بود این سومین باری است که بی محابا ساعتها اشک می ریزم . دلم برای یاسر تنگ شده که اگر بود میتوانستم سرم را روی شانه های استوارش بگذارم و در غم از دست دادن بزرگ مردی چون کامبیر بهرام سلطانی اشک بریزم تا او امیدوارانه مرا مثل همیشه دلداری دهد . اما دیگر نه یاسر هست تا مرا دلداری دهد و نه استاد تا با ارسال نامه ای پدرانه مرا به ادامه زندگی بدون یاسر دعوت کند.


در این مدت هر بار که خسته و دلسرد می شدم از زندگی، به سراغ نوشته های استاد بهرام سلطانی و پیام های دیگر دوستان می رفتم تا با خواندن انها امید به ادامه حیات را در وجودم تقویت کنم .


صدای استاد از پشت تلفن هنوز توی گوشم هست و می دانم که روح پاک او در هر کجا که قلبی برای محیط زیست بتپد همان جا حضور دارد .


کاش تا وقتی این عزیزان هستند قدر آنها را بدانیم . نه وقتی رفتند در مراسم سوگواری شان حاضر شویم و بعد هم بعد از مدتی فراموش کنیم . استاد بهرام سلطانی تا وقتی که بود حتی نیم نگاهی هم از سوی مسئولان سازمان محیط زیست به انتقاداتش نشد . در هیچ موردی از دانش و تجربه او در سازمان استفاده نشد و حالا که دیگر خیال همه راحت شده استاد نیست ، قرار است ساختمانی در میانکاله به نام او نامگذاری شود!


کاش به جای نامگذاری این ساختمان به نام استاد ، اندیشه استاد در بدنه سازمان ترویج می شد نه اینکه نام او بر بدنه یک ساختمان حک شود . درد استاد همیشه همین سطحی نگری ها بوده و بس …


 

Posted in: دسته‌بندی نشده