فضا بس ناجوانمردانه غیر قابل تنفس است.

روزی روزگاری به بهانه پیشرفت و افزایش دانش و آگاهی قدم در راهی گذاشتم که فکر میکردم انتهای آن هر چقدر هم که دست نیافتنی باشد حداقل راضی کننده است و می توانم با دل درست جان تقدیم ملک الموت کنم. زمان هر چه می گذشت نوازشهای روزگار ضرباهنگهای محکمتری را بر من می نواخت. ناامیدی بیشتر مستولی می گشت. روزگاری شد که ته نفسی مانده بود و فکر میکردم که جا برای اصلاح باز است و می توانم با فعالیتی بیشتر حداقل گوشه ای از دین خود را ادا کنم. سفری که در پس آن به ظاهر پیشرفتی علمی را برایم رقم می زد تناقضی بس عظیم شد در مخیله کوچک من که فهمیدم وای در چه نا کجاآبادی بوده ام و حال باید چگونه به همان عتیقه سرا برگردم که …..

زمان باز هم گذشت فکر کردم با علم ناچیزی که کسب کرده ام می توانم سرم را به زیر برف فرو کنم و خودم را با امیال علمی و انسانی سرگرم کنم. دنیای مجازی بیش از پیش دست و دلم ره به سوی کیبرد زدن هدایت می کرد. 5 ساله اخیر زندگی آتشی به جانم انداخت که حکم تکفیرم را خودم برای خودم صادر کردم. نمی دانم گاهی فکر میکنم ورود به دهه 40 زندگی انسان را اینگونه پریشان می کند. گاهی تقصیر سردرگمیهای خودم را به گردن زمانه می اندازم و گاهی بی خردی خویش را به رخ ذات دایی جان ناپلئونیم می کشم. 

گاهی نداشتن شجاعت اینکه خودمان را چگونه تفسیر کنیم تا مغز استخوانم را آتش می زند و گاهی فریادهای درونی تفرعنهای خودبزرگ بینی تمامی نظرات مثلن انسان دوستانه ام را به باد کتک می گیرد. زمانی تک تک افرادی را که می شناختم به عنوانی دوستی در کنار خود حس می کردم حالا انتخاب دوست به تعداد انگشتان دست برایم رویایی شده است. من مشکل دارم یا جامعه. بارها گفته ام و نوشته ام که هیچوقت نخواستم باور کنم که می توانم به مردم اعتماد کنم و همانا همین تفکر بیشترین تأثیر را بر پیش بینیهای صحیح من در عرصه زندگی شخصی و کاری من داشته است.

ذات قرضی دایی جان ناپلئونیم از تفکرات پزشکزاد این نویسنده چیره دست که مردم این کشور را همچنان که هستند شناخته است و به قلم کشیده است توانست به من کمک کند که چند صباحی را بیشتر با امید بنویسم. ولی آنچه که می تواند ناگهان همه داشته های انسان را در چشم به هم زدنی به ورطه هلاکت بیاندازد چیزی نیست مگر فضایی سنگین برای تنفس که حس کنی در حالی که زنده ای ولی مرده ای بیش نیستی. چگونه این نیستی را باید به هستی رساند؟

از صبح تا شب خبرهای ناب ناب:

دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است. وزارت نیرو در پس فعالیتهای گران قدرش! جهت خشک کردن دریاچه ارومیه! همچنان معتقد است که  60 درصد مشکل دریاچه خشکسالی است. حال آنکه سه ماه تمام تا پایان تیر ماه نقشه ها حاکی از ترسالی در منطقه را می دهد.

روز و شب از صیانت از جنگلها صحبت می شود و همه و بلا استثنا از صیانت از جنگلها و منابع طبیعی صحبت می شود و مجلس لایحه ای بررسی می کند تا با آن منابع طبیعی را دو دستی به زمین خواران بدهد.

سازمانی عریض و طویلی به نام سازمان تحقیقات کشاورزی که متولی تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی کشور است سه سال است که درگیر ادغام و انحلال و تفکیک و دوباره ادغام و دوباره تفکیک است و خبرهای خوش تحقیقاتی را هر ماهه بر روی رسانه های مختلف نشر می دهد ولی اوضاع کشاورزی کشور هر روز بدتر از دیروز می شود. جالبی قضیه اینجاست که نشر عدم موفقیتها که به امری عادی و روتین تبدیل شده سیاهه نمایی محسوب می شود.

به مردم که امیدی نیست الحمدا… سعی در آگاه شدن خود هم نمی کنند، ما هم که کارشناسان و محققان این کشوریم که عملن کار خاصی نمی کنیم و یا اینکه کاری از دستمان برنمی آید و اگر هم کسی فعالیتی می کند در آخر یا باید به عنوان سیاهه نما جواب به هزار جا پس دهد، یا مأیوس منتظر بازنشستگی اش باشد و یا باید به هر دری بزند که از این کشور برود و یا باری به هر جهت در اینجا زندگی کند. 

تقریبن هر روز صبح که از خواب بلند می شوم برای آنکه سرحال باشم با شکر خداوند در زنده بودنم و سالم بودنم روز را آغاز می کنم ولی همینکه رادیو را روشن می کنم و یا سری به دنیای مجازی می زنم آن می شود که در این متن می بینید.

همین امروز صبح در اخبار شنیدم که وزارت نیرو خودش را میکشد و بالاخره تمام تقصیرهای خشک شدن دریاچه ارومیه را به گردن خشکسالی می اندازد و هدف انتقال آب از ارس به دریاچه را دنبال می کند حال اینکه بعد از آن بر سر خود ارس چه خواهد آمد را احتمالن من محقق باید بعدن به مردم پاسخگو باشم.

بعد از آن می رسیم به اخبار اینگونه  که خوب مدتهای مدیدی به آن عادت کرده ایم کمی حرص می خوریم و بعد از آن هم می گردیم به دنبال جایگزین.

یا این و حتی این و این.

بقیه اخبار را چک می کنیم و اوضاع قانونگذاری کشور را هم که اینگونه می بینیم. 

تازه پس زمینه های تفکرات هولناک هارپی !! و اتفاقات بعد از آن هم که همیشه مغزمان را می خارد.! (ولی همیشه این سوال برایم مطرح است که گزارش کننده دزدیدن ابرها به وسیله استکبار جهانی و همچنین وجود هارپ به عنوان عامل خشک شدن دریاچه ارومیه! و ریزگردها! و بقیه مسائل و مشکلات کشور که خودش از بچه های وزارت نیرو است و به خود من اقرار کرد که سدهای کوچک و بزرگ روی ورودیهای دریاچه هم جزو عاملین خشک شدن دریاچه هستند، چرا این قضیه را هم برای مسئولین مملکتی تشریح نمی کند ولی روی هارپ اینقدر مانور می دهد؟)

خب ببینم این دایی جان ناپلئون نازپزورده اشراف زاده آیا نمی تواند تمامی این وقایع ریز و درشت را که فقط در یک روز می شنود به گردن انگلیس گردن شکسته بیاندازد؟

ناامیدی امری نکوهیده است ولی زمانی که ناامید شدیم باید چه کنیم؟

Posted in: دسته‌بندی نشده