در گرگان حضور یاسر رو بیشتر حس می کنم

امروز سومین روزی است که در گرگان هستم و فردا برمی گردم تهران . در این دو سه سال اخیر نمی دونم چند بار ، ولی به دفعات زیادی با یاسر گرگان و بندر گز اومده بودیم . از جنگل توسکستان گرفته تا ناهارخوران و گلستان و گمیشان و … خیلی جاها رو با هم رفته بودیم .


با خودم می گفتم دیگه هرگز گرگان نخواهم آمد چون مرور اون همه خاطره جز اندوه و حسرت روزهای خوب ازدست رفته چیز دیگری برایم نخواهد داشت. اما بالاخره طلسم رو شکستم و آمدم تا هم دیداری با اقوام یاسر تازه کنم و هم اینکه به خودم بقبولانم که من می توانم و باید همه اون جاهایی که با یاسر رو رفته بودم و یاسر عاشق اونجاها بود ، رو دوباره برم . مگه میشه گلستان و مازندران و گیلان و آذربایجان و همدان و کردستان و اصفهان و خراسان و سمنان و …. را که قبلا با یاسر رفته بودم بعد از این صفحه زندگی ام پاک کنم ؟


آمدم تا باور کنم که می توانم و باید سفرهایم رو دوباره شروع کنم .  به یاد یاسر و برای دیده بانی طبیعت ایران زمین….


 هر چند هنوز  هم شوکه ام ولی می خواهم بدوم . اینقدر سریع بدوم که شاید قدری از این شوک خارج شوم و بتونم درک کنم که چطور یک نفر می تواند در چند صدم ثانیه ناگهان از مسیر زندگی خارج شده و قدم در راه بی بازگشت مرگ بگذارد . آرام و بدون درد و بدون حداحافظی!و بدون اینکه حتی فرصت کند جمله نیمه تمامش را به پایان برساند!