متعاقب بازدید میدانی کوه ادهم راهی اصفهان می شویم ، شب را در اصفهان اطراق می کنیم، از خودمان پنهان نیست از شما چه پنهان ، برنامه کاری را طوری تنظیم می کنیم که قبل از حرکت به سوی چهارمحال و بختیاری یکی دو ساعتی در اصفهان پرسه بزنیم. مگر می شود در اصفهان بود و زاینده ، نقش جهان، سی و سه پل و… را ندید بخصوص اینکه از محلی بیتوته تا زاینده رود مسیر پیاده کمتر از ده دقیقه بود.
اصفهان را به زاینده رود می شناختم در جای در وصف آن خوانده بودم همانند خورشید ی است که از پشت از کوههای سربه فلک کشیده بختیاری نشات گرفته و در امتداد هستی،حیات را معنا می بخشد. این رود زاینده و شاداب پس از طی350 کیلومترسرزمینهای تشنه ای مسیررا سیراب کرده و در تالاب گاو خونی آرام می گرفت. تازه این پایان کار حیات بخشی نبوده زاینده رود در فروکش این تالاب ، مساحت معادل 470کیلومتر مربع در منطقه شرق اصفهان را جان می بخشید. مرگ خورشید در اصفهان را قبلاً دیده بودم ولی این موقع سال انتظار تجدید دیدار با خورشید می رفت آنچه دیدم شما هم در عکس شماره 1 ببینید و تابلو به جا مانده از گذشته که می گوید ” خطر غرق شدن” حالا طنز تلخ و دهن کچی به روز گار ما ست.
گفته می شود با احداث سد وتونل انتقال آب گلاب بخشی از آب به … و بخشی دیگر با انحراف سرشاخههای زایندهرود در منطقه کوهرنگ به … و مابقی در چارچوب طرح بهشت به … انتقال می یابد. از خود می پرسم حق آبه محیط زیستی تالاب گاو خونی و … چه؟ قیافه آنها که بر اثر یک تصادف نامطلوب ناشی از اشتباهات تاریخی بر جایگاه … تکیه زده اند جلو چشمم مجسم می شود که همانند تابلو زاینده رود دارند برایم دهن کجی می کنند!
نگاهی به سی و سه پل (عکس 2) می اندازم ذهنم با گذشته دور در گیر می شود اگر هم بشود به آئین ها احترام بگذاریم حالا دیگر امکان بر گزاری مراسم جشن آبریزان یا آبپاشان ، «خاج شویان» و … در محدوده این پل امکان پذیر نیست. بامهاى گالارى هم که موقع طغیان رود در آنجا ها به تماشا می ایستاند دیگر کاربرد ندارد و…
گرچه چندین نقش موزون داشت در هر گوشه ای
زین عمارت شد بلند آوازه ی نقش جهان
منظور صائب از چند نقش موزون مسجد شیخ لطف الله، مسجد شاه، سر درب بازار قیصریه و کاخ عالی قاپو می باشد که میدان نقش جهان چو ن نگینی چهار اثر یاد شده را بهم پیوند می زند.
شاید مربوط بشود به زمانی که ما دیدار داشتیم در میدان نقش جهان دیگر مثل گذشته زندگی موج نمیزد. گشتی در بازارش می زنیم به قول نگارنده کشکول راز … شب دراز است و قلندر بیکار ! … لاف در غریبی، گور در بازار مسگرها… فقط در بازار مسگر ها هر از چند گاهی صدای پتک مسگری می آمد (عکس 4)… اصفهان را بدورد می گوییم و راهی بام ایران می شویم.