کلاس درسی که استاد نداشت!

امروز به بهانه برگزاری مراسم یادبود استاد کامبیز بهرام سلطانی به همراه خانواده، دوستان؛ همکاران و برخی مدیران و کارشناسان سازمان محیط زیست در سالن اجتماعات جامعه مهندسین مشاورگرد هم آمدیم.


این مراسم که همانند خود استاد که ایده ها وافکارش با دیگر هم قطاران و مدیران حوزه محیط زیست غریب بودبا همه مراسم های مرسوم دیگرمتفاوت بود .کامبیز در 19 بهمن 1328 در تهران بدنیا آمد.اصالت والدینش بنا به گفته دوستان به گرگان بر میگردد.پس از دیپلم به آلمان رفت ودر سال 1358 در رشته مهندسی بهسازی ومحیط زیست از دانشگاه هانوفر فارغ التحصیل شد.شروع تحصیل او در مقطع دکتری مصادف با جنگ ایران وعراق شد که او ترجیح داد در کنار خانواده به ایران بازگردد.در سال 1362 به استخدام بخش تحقیقات سازمان محیط زیست در آمد.ولی بدلیل ناسازگاری شرایط سازمان با روحیات او در سال 1369 با اخذ استعفای خود از آن سازمان بیرون آمد.و در شرکت مهندسین مشاور رویان مشغول کار شد تا سال 1388 که بازنشسته گردید. از وی تعداد 8 کتاب چاپ شده ویک کتاب چاپ نشده باقی مانده است.به گفته یکی از دوستان استاد این کتاب آخر قرار بود در کشوری دیگر چاپ گردد.
مهندس مهدی زرعکانی  ؛ مهندس محمد حامدی رئیس هیئت مدیره ومهندس علی مرزوقی مسئول محیط زیست شرکت رویان  ونیز مهندس محمد درویش و همسر استاد مطالبی را در رثای او گفتند که براستی عنوان این مطالب چون برخواسته از احساسات بود بر دل نشست.

این مراسم در واقع یک کلاس درس بود ؛کلاسی که نه به اجبار بلکه با اختیار همگان را پای صحبت ها تا پایان آن نشاند. واین صحبت ها اشک برخی را درآورد و به برخی  تلنگری جهت توجه به محیط زیست وطن بود و به برخی نشان داد که دوستی تا چقدر میتواند عمیق باشد تا موجب شود دو ماه یک همکار در مقام یک برادر ویک دوست در کنار استاد بوده وبغض به او امان ندهد تا این شعر را تقدیم او نماید.شعری از سیاوش کسرائی که به قول راوی علی مرزوقی انگار سالها پیش برای استادکامبیز سروده شده بود.  
بود در کشور افسانه کسی

 شهره در نه گفتن

نام می خواهی ؟ نه

 کام می جویی ؟ نه

تو نمی خواهی یک تاج طلا بر سر ؟ نه

تو نمی خواهی از سیم قبا در بر ؟ نه

مذهب ما را می دانی ؟ نه

خط ما می خوانی ایا ؟ نه

نه ‚به هر بانگ که بر پا می شد

نه ‚به هر سر که فرو می آمد

نه ‚به هر جام که بالا می رفت

نه ‚به هر نکته که تحسین می شد

نه ‚به هر سکه که رایج می گشت

روزی ایینه به دستش دادند

 می شناسی او را ؟

آه آری خود اوست

می شناسم او را

 گفته شد دیوانه است

سنگسارش کردند

بی گمان هر شنوندهای که این شعر سیاوش کسرایی را می شنود اگر آشنایی کوتاهی با کامبیز بهرام سلطانی داشته باشدتائید خواهدنمود که  این شعر وصف زیبایی از شخصیت و نحوه زندگانی و در نهایت سرنوشت اوست.
 همه حضار تصدیق می کنند که نام خواهی و و نمایش و فرم گرایی و بی توجهی به محتوا از گرفتاری‌های امروزین جامعه ایرانی است هر کس برای خود لقب و عنوانی در آشفته بازار موجود می تراشد یکی پدر محیط زیست ایران است و دیگری بنیانگذار آن ولی کامبیز بهرام سلطانی حتی ابا داشت تا عنوان کند که نقش موثری در تهیه طرح درس برای رشته محیط زیست در ایران داشته و شاید تنها محیط زیست خوانده جمع اساتید ی بود که برای نوشتن طرح درس این رشته  دور هم جمع شده بودند .آیا از سیل بیشماری که امروزه ازدانشکده‌های محیط زیست ایران فارغ التحصیل می شوند کسی بهرام سلطانی و نقش اورا در بنیان گذاری رشته تحصیلی خود می داند .نه چون کامبیز نام خواه نبود.
در زمانه ایی که از هر وسیله برای ترقی و کسب عنواین استفاده می شود    کامبیز تاج طلایی نیز بر سر نمی خوست .حداقل دوستان قدیم کامبیز اطلاع دارند که ارادت شاگرد گونه ریاست وقت سازمان حفاظت محیط زیست به بهرام سلطانی که ساعت 6 صبح برای آموزش  محیط زیست قبل از وقت اداری دیدار داشتند می توانست چه تاجی از طلا برای وی به همراه داشته باشد و تنها استفاده بهرام سلطانی از این موقعیت در خواست خواهش برای موافقت استفاء ی خود در شرایطی بود که پیشنهاد پست نمایندگی  سازمان حفاظت محیط زیست  در کنواسیون‌های بین المللی رادر جیب داشت.مهم این است که کامبیز می توانست و نخواست تاجی از طلا داشته باشد چون به مبانی اندیشه خود پایبندو صادق ومتعهد بود اوموضوع مهم داشتن یا بودن در نوشته‌های اریش فروم را درک کرده بود و به بودن فکر می کرد. و توانست تا آخرین لحظات زندگی  در برابر داشته‌ها مقاومت نماید.
کامبیز برای کسی جامی بالانبرد حداقل نوشته‌های تند و نقد‌های اصولی او دوست و دشمن نمی شناخت کافی است به نوشته‌های 20 سال اخیر او مراجعه شود تا ثبات اندیشه‌های او و ذره ایی  عدم عدول از اصولی که به آن پایبند بود مشاهده شود در این مورد لا اقل هر که با کامبیز دوست بود نقد او را نوش کرده بود چه رسد به دیگران.
از سکه رایج و اهل آن بودن در شرایط موجود نیازی به سخن نیست که حداقل بازار سکه سکه است.ولی کامبیز بهرام سلطانی اهل سکه رایج نبود در شرایطی که او و دوستان همکارش از اولین بنیان گذاران دفتر آثار و پیامدهای توسعه که بعد‌ها به دفتر ارزیابی اثرات زیست محیطی سازمان حفاظت محیط زیست تغییر نام داد بود و جزو گروه نویسندگان اولین دستورالعمل های ارزیابی زیست محیطی کشور محسوب می شد وقتی مطالعات ارزیابی زیست محیطی سکه بازار کارشناسی شد  امضاء کامبیز فقط در معدود مطالعاتی از این قسم مشاهده شد.
از دیگر تشباهات موجود در این قطعه به لحاظ ملاحظات موجود و زمان اختصاص داده شده به اینجانب عبور می کنم اما شباهتی که دراین شعر بیشتر نظر من را نسبت به کامبیز بهرام سلطانی جلب نمود بیت آخر شعر و عبارت سنگسارش کردند می باشد .اصولا می توان بارزترین تفاوت  جوامع سنتی و مدرن را تحمل سخن نودانست  در جوامع سنتی هر حرف نو به سخترین عقوبت تبیه می گرددموضوعی که امروزه جامعه شناسان تحت عنوان نخبه کشی و خود کامگی از آن در نوشتار خود استفاده می نمایند   .سرنوشت بهرام سلطانی نیز بی شباهت به مرد ساکن شهر افسانه این شعر نبود چون نخبه کشی رسم دیرینه ماست از این رو و سرخوردگی از نبودن گوش شنوا برای حرفایش وی را به تبعیدی ناخواسته به دنیای مجازی در اینترنت  واداشت و تقریبا دو سال  آخرعمر گرانبارش به تهیه مطلب برای سایت‌های  محیطی زیستی گذشت چون در دنیای واقعی سنگسارش کرده بودندچون تحمل مردی که در تمام پروژه‌هایی که در آن مشغول بود و  این جمله را تکرار می کرد که کارفرمای من ایران است دشوار بود. و از این رو در محافل رسمی کمتر حاضر می شد.
 در انتهابه یاد سخنرانی های  و نقدهایش در همین سالن می توان گفت:
گل به گل سنگ به سنگ این دشت
یادگاران توند
رفته ایی اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تواند
 
و اما محمد درویش همانند دیگر نوشته های دل نشینش براستی حق  خود را در قبال یک دوست ادا کرد.عین مطلب او را در سایتش جستجو کنید.
دکتر اصغر محمدی فاضل دوست وهمکلاس عزیز مان که معاونت محیط زیست طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست را عهده دار است به پاس پیشنهاد مهندس زرعکانی در نصب یک تابلو در مدخل تالاب میانکاله؛ وعده نامگذاری ساختمان جدید محیط بانی میانکاله را به نام استاد کامبیز بهرام سلطانی داد تا همه حضار این تصمیم را با دست زدنی مرتب حمایت کنند.

در پایان جا دارد یادآوری کنم که خیلی افراد در نبودشان منشا اثر بوده که این اثر میتواند نزدیکی دلها یا دیدن افرادی باشد که در یک فصل مشترک قرار داشته وآن هم نوشتن با یک قلم برای نجات منابع طبیعی و محیط زیست وطن باشد.دیدن مهندس حسین عبیری گلپایگانی، آقای احمد پازوکی،خانم تینا قضاتی ، دکترناصر کرمی، خانم مژگان جمشیدی ،مهندس معین الدین، مهندس شکوئی، مهندس ، مهندس محجوب و دیگر دوستان از همین دست بود.

در هجوم تشنگی، در سوز خورشید تموز

 پای در زنجیر خاکِ تفته می‌نالد گَوَن

 روزهـا را مـی‌کنـم، پیمــانه، با آمـد شدن

 غوک نی زاران لای و لوش گوید در جواب:

 چند و چند این تشنگی خود را رها کن همچو ما

 پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن

 بوته‌ی خشک گَوَن در پاسخش گوید: خَمُش!

 پای در زنجیر، خوش‌تر، تا که دست اندر لجن

Posted in: دسته‌بندی نشده