یک حیاط قدیمی با دیوارهای آجری، حوض فیروزه ای با ماهی های گلی و گلدان های شمعدونی که دور تا دورش چیده شده، درخت های سر به فلک کشیده و … صدای موسیقی تار و کمان پیرمرد پنبه زن و لحاف دوز که در همه خانه طنین انداخته ” دنگ دنگ تاپ تاپ … دنگ دنگ تاپ تاپ (به یاد یک سکانس از فیلم مادر اثر علی حاتمی)
روزگارانی که کرسی گرمابخش خانه ها در زمستان های سرد بود، در شب های یلدا که همه اعضای خانواده به دیدار پدربزرگ و مادربزرگ می رفتند و با انواع و اقسام تنقلات مخصوص شب یلدا به گرمی پذیرایی می شدند زیر کرسی می نشستند و گل می گفتند و گل می شنیدند، بزرگان تکیه زده بر مخده های پر نقش و نگار شاهنامه می خواندند و فال حافظ می گرفتند … لحاف کرسی های بزرگ همه اعضای خانواده را در آغوش وسیع خود جای می دادند.
لحاف و تشک و ناز بالش جزیی از جهیزیه عروس بود و سیسمونی نورسیده ها. با نقش و نگارهای زیبایی از گل و پرنده و گاهی طرح های هندسی که نظم و تقارن آن آدم را به تحسین پیر لحاف دوز وا می داشت. مروارید و منجق دوزی ها و نگین ها و سرمه هایی که روی مخمل زرشکی یا صورتی یا فیروزه ای خودنمایی می کردند نشان از سلیقه عروس و خانواده دختر داشت.
صاحبخانه ها برای پذیرایی از مهمانانی که می بایست شب را در منزل ایشان سپری می کردند انواع لحاف و تشک و بالش و مخده های رنگارنگ را در گوشه ای از خانه آماده داشتند.
و اما امروز
زندگی آپارتمان نشینی بدون حیاط های دلباز و وسیع، رنگ باختن سنت صله رحم در هیاهوی روزمرگی ها و از همه مهم تر پیدایش ماشین آلات و دستگاه های حلاجی و مدرنیزه شدن صنعت کالاهای خواب و تولید الیاف مصنوعی باعث شده تا موسیقی تار و کمان پیرمرد لحاف دوز دیگر به گوش نرسد.
صدایی که در کوچه پس کوچه های خاطرات ماند: آی پنبه زن ، لحاف دوز ..
عکس: مجید نوری
متن: مرجان صابر