باز باران با ترانه
با گوهر های فراوان می خورد بر بام خانه
من به پشت شيشه تنها ايستاده:
در گذرها رودها راه افتاده.
شاد و خرم
يک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم می پرند اين سو و آن سو
می خورد بر شيشه و در مشت و سيلی
آسمان امروز ديگر نيست نيلی
يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگل های گيلان:
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک
از پرنده از چرنده از خزنده
بود جنگل گرم و زنده آسمان آبی چو دريا يک دو ابر اينجا و آنجا
چون دل من روز روشن بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر هر کجا زيبا پرنده