پلنگ ها یک عادت باستانی دارند: حیوانی را که شکار می کنند به بالای درخت می برند تا از دسترس رقبا در امان بماند و این عادت باستانی در مورد قوچی که حداقل 120 کیلو وزن دارد، یک نمایش قدرت تمام عیار است.
اما پلنگ های ایران سالهاست که این عادت را کنار گذاشته اند. چون رقیبی ندارند؛ درست 60 سال است که دیگر نگران این نیستند که ببری ناغافلکی از راه برسد و شکارشان را سربزنگاه بدزدد. درست 60 سال است که هیچ نشانه ای از آن هیبت باشکوه طلایی راه راه که خرامان لابلای بوته های گز جولان می داد و استثنائا- برخلاف همه ی گربه ها- آب تنی را دوست داشت، باقی نمانده. هیچ چیزی به جز یک تخته پوست با چشم های شیشه ای که از پشت ویترین موزه ی دارآباد تهران به بازدیدکننده های بی حالش زل می زند و نگاهش آن قدر مات و مصنوعی است و خاطره اش آن قدر دور و بعید که من نمی توانم باور کنم روزگاری در همین گززارهای حاشیه ی کشف رود خودمان ببرهایی با بی حالیِ گربه ای ِ مخصوص خودشان دراز می کشیده اند یا حول و حوش رشته کوه بینالود -که آن همه دوستش دارم- پرسه می زده اند یا لابلای نیزارهای دریاچه ی بزنگان ماهرخ می رفته اند در پی آهویی.
تمام آن چه ” تنوع بی نظیر گربه سانان کشورمان” می نامیم، این است:
پلنگ – در معرض نابودی
یوز- در معرض نابودی
کاراکال- در معرض نابودی
سیاهگوش- در معرض نابودی
گربه ی وحشی- در معرض خطر انقراض
گربه ی جنگلی- در معرض خطر انقراض
گربه ی شنی- در معرض خطر انقراض
گربه ی پالاس- در معرض خطر انقراض
کتاب پستاندارن ایران می گوید که گربه های ایران بدون استثنا تماما ضمیمه ی یک یا دو کنوانسیون سایتس هستند و این ترجیع بند ” ضمیمه ی یک- یا دو- کنوانسیون سایتس” که مثل چکه چکه ی مداوم و تدریجی آخرین قطره های آب یک شیر زنگ زده گوش آزار و دلهره بخش است به طور خلاصه به این معنی است: ” در صورت عدم توجه همه ی گربه هایمان را در آینده ای نزدیک از دست خواهیم داد؛ همان طور که ببر و شیر را “
طبق آمار سازمان محیط زیست چیزی بین 550 تا 850 پلنگ و کمتر از 100 یوز در ایران باقی مانده است و تمام آنهایی که یکبار ماموران سازمان محیط زیست را در سرشماری های سالانه همراهی کرده باشند، خوب می دانند که به این آمار الله بختکی سازمان اعتباری نیست.
در مورد گربه سانان کوچک – کاراکال، گربه ی شنی، سیاهگوش، گربه ی وحشی و گربه ی جنگلی- دامنه ی اطلاعات ما از این هم ناقص تر است و به جرئت می توان گفت هیچ یک از این گونه ها تاکنون مورد بررسی های علمی همه جانبه قرار نگرفته اند.
من نمی دانم کشورم که تنوع زیستی گربه هایش زمانی نه خیلی دور به اندازه ی قاره ی آفریقا بود تا چند سال دیگر افتخار ” 8 گونه گربه داشتن” را دارد، نمی دانم چه قدر طول می کشد که مقابل نام علمی پلنگ و یوز و کاراکال و … در کتاب پستانداران ایران هوشنگ ضیایی حک شود:
EX
که یعنی منقرض شده فقط فکر می کنم به این که “احتمالا” پلنگ ها هم دلشان می خواهد زنده بمانند، “احتمالا” یوزها کز کردن لای بوته ها و دیدن تکان خوردن دم آهویی از فاصله ی 2 کیلومتری را دوست دارند و “احتمالا” سیاهگوش ها عاشق پدید آوردن موجودی مثل خودشان هستند در اواخر زمستان هر سال.
افسانه ای هست که می گوید هزاره ها و سده ها قبل از این که انسان با گرز سنگی اش در دست جرئت کند و از دل غارها بزند بیرون، شبی، در خاموش ترین ساعت, شامگاه، پلنگ از پرشیب ترین دامنه ی بلندترین کوه, زمین بالا رفت و روی قله ایستاد. با اشتیاق به ماه, تمام که از آن بالا به زمین, خاموش، به حیوانات, در خواب و به درختان, سر به هم آورده نور می پاشید نگاه کرد. بعد پرید و با یک جهش بلند ماه را در آغوش گرفت و همه ی نور و گرمای افسانه ای اش را بلعید. از آن روز به بعد ماه سرد و سنگ است و در عوض نسل پلنگ ها همیشه پا برجاست؛ مغرور، سرافراز و نیرومند.
کاش این افسانه، افسانه نباشد و پلنگ های این سرزمین همیشه بمانند؛ مغرور، سرافراز و نیرومند؛ حتی بدون آن عادت باستانی.