وقتی که سندرم تخریب به جان میراث تاریخی و طبیعی کشور می افتد!
هفته گذشته نگارنده درگیر جدالی نابرابر شد که در یک سوی آن اهالی مظلوم روستای حسن آباد نیریز قرار داشتند که دردمندانه و مظلومانه برای نجات کاریز ۵۰۰ ساله آبادی شان اشک میریختند و درخواست کمک میکردند و در سوی دیگر، سرمایهدارانی که به بهانه احداث رستوران و مرکز گردشگری بین راهی، مجوز بهرهبرداری از چاهی را اخذ کرده بودند که میخواست از یک دشت ممنوعه آب استخراج کند و برایشان مهم نبود که اسخراج آب از آن چاه، به معنی مرگ آن کاریز ۵۰۰ ساله و دهها خانوار متکی به آن خواهد بود. زیرا مرگ آن کاریز، فقط مرگ یک سازه انسانی کهن نیست. درست مثل دست اندرکاران ساخت سد خرسان سه در لردگان که ظاهراً ارزشهای حفظ طولانیترین آبشار ایران (آتشگاه) در برابر ساخت این سد، آنها را به خنده میاندازد.
چرا در زمان ما توجه به حفظ کهنزادبومهای تاریخی و میراثها و چشماندازهای طبیعی سرزمین مادری تا این حد به حاشیه رانده شده یا دست کم گرفته میشود؟ مگر یک فرهنگ، یک جامعه و یک تمدن به چه ویژگی خود باید مباهات کند؟
از بررسی و تعمق در کدامین شناسه و نشانزدهاست که میتوان پی به عظمت یک ملّت و فرزانگی و فرهیختگی آن در طول تاریخ پرفراز و نشیبش برد. آیا هنگامی که از کنار بنایی عظیم با قدمت چند هزار سال میگذرید؛ یا زمانی که درختی کهنسال را با عمری بیش از ۳ هزار سال از نزدیک لمس میکنید، ناخودآگاه به مردمی که حافظ و پاسدار این موهبت های تاریخی، فرهنگی و طبیعی بودهاند، احترام ننهاده و کلاه از سر برنمی دارید؟ برعکس چه کسی است که صحنه انهدام مجسمههای غول پیکر بودا در بامیان افغانستان توسط تحجر مکتبی به نام طالبانیسم را دیده باشد و برای چنین تفکر واپسگرایانه ای متأسف نشده باشد؟
اینها را نوشتم تا توجه مخاطبان گرامی این نوشتار را به واقعیت تلخی جلب کنم که انگار دارد با شتابی از همیشه نگران کنندهتر، همه کارمایههای فرهنگی، تاریخی و طبیعی کشور را از بین میبرد؛ آن هم به بهانههای دلپذیر چون توسعه و اشتغالزایی و رواج کسب و کار. چرا؟
بیاییم سندرم یادگارنویسی بر روی میراث طبیعی و تاریخی مان را متوقف کنیم.
«عکس دیواره جنوبی آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد را نشان می دهد – اسفند ۱۳۸۸»
کافی است مروری بر رویدادهای اخیر کنیم تا درستی این نگرانی را بیش از پیش ایمان آوریم:
ماجرای سد سیوند و تخریب گسترده آثار تاریخی در تنگه بلاغی از یک سو، غرق شدن صدها اصله درخت بنه در بالادست آن و نابودی تالاب های بختگان، طشک و کم جان در پایین دستش را هنوز بیاد داریم. فایده آن همه اعتراض و فریاد چه شد؟
در ماجرای متروی اصفهان و تخریب چهارباغ و سی و سه پل یا در ماجرای سد البرز و تخریب گسترده گورستان سه هزار ساله روستای لفور چه دستاوردی حاصل شد؟ آن همه اعتراض نسبت به نصب دکلهای برق در حریم آرامگاه حکیم توس را چه میگویید؟ آیا دکلها برچیده شد یا دکل های جدیدتری هم به آنها اضافه گردید؟
واقعاً اگر البرز و زاگرس جان داشتند، به ما مردم قدرناشناس چه میگفتند؟ چرا کسی از خود نمیپرسد که سد تنگاب فیروزآباد از ما چه میگیرد؟ چرا در برابر تخریب پایتخت امپراطوری و کاخ آپادانا در شوش آنگونه منفعل عمل کردیم؟ اما در عوض تا دلتان بخواهد سندرم یادگاری نویسی بر ابنیه تاریخی و زیستمندان ارزشمند گیاهی را بیمهابای فرداها و قضاوت آیندگان ادمه داده و میدهیم.
و البته در این مجال رخدادهای کوچک و بزرگ فراوان دیگری هم به وقوع پیوست و میپیوندد که جملگی نشان از بیصاحب بودن مقوله فرهنگ، تاریخ و طبیعت در ایران کنونی است.
کافی است به ماجرای تخریب آرامگاه حاجی ایلخانی بختیاری در اردل بنگرید؛ یا تخریب آب انبار ۲۰۰ ساله در بازار اراک با مجوز سازمان میراث فرهنگی؛ ساخت هتل در حریم کوه آتشگاه اصفهان؛ انباری شدن خانه ملک الشعرای بهار؛ ادامه روند تخریب ابنیههای تاریخی در اردکان یزد؛ تخریب آثار تاریخی در جزیره هرمز؛ نابودی قصر تاریخی فیلیه در خرمشهر؛ ویرانی قلعه ۱۷۰۰ ساله دختر در فارس، تخریب خانه تاریخی نواب صفوی؛ تخریب سنگ قبرهای تاریخی در ابن بابویه؛ تخریب بافتهای تاریخی رامهرمز، شیراز، اصفهان، نقده، مشهد، تهران، سنندج و سرانجام مبارزه با خرافه پرستی در هیبت قطع درختان کهنسال یا ایرانستیزی در شکل آریوبرزن ستیزی.
شوربختانه میتوان بر این سیاهی عذابآور همچنان دهها و دهها رخداد شرمآور دیگر را اضافه کرد که اغلب نیز در طول یک دهه اخیر به وقوع پیوستهاند.
رواج روحیه وندالیسم در جامعه امروز به موازات طرد ارزش های فرهنگی، محیط زیستی و اقتصادمحوری افراطی سبب شده تا آموزههایی که معنای زندگی در آنها نهفته است، به حاشیه رانده شده و هر روز بیش از دیروز از عیارشان در نزد مدیریتی که همه چیز را بر معیار مصلحت های بخشی و زمانی و گروهی میسنجد، رنگ ببازد.