من و سرزمینم….
مادربزرگم مدتها بود که از من خواسته بود که او را به زادگاهش ببرم تا خاطراتش را مرور کند
خاطراتی که بارها برایم تعریف کرده بود و من بعد از هر بار شنیدن بیشتر مشتاق میشدم از نزدیک آنجا را ببینم و لمس کنم .
سالها پیش برادر مادربزرگم که آن زمان پنج سال بیشتر نداشته به علتی نامعلوم فوت میکند و…….