بسیاری از ما حتی اگر موقعیت سفر به کشوری خارجی و بویژه در اروپا را نداشته باشیم، اما احتمالا در خبرها و سفرنامهها خوانده و شنیدهایم که خانه فلان نویسنده، هنرمند یا چهره تاریخی به مکانی تبدیل شده که گردشگرها از آن بازدید میکنند. حتی نمونههایی هست از اینکه کافه یا کوچهای که پاتوق یا محل گذر یک فرد مشهور بوده امروزه با همان کارکرد و عنوان حفظ میشود ولی در کشور ما کمتر چنین مواردی دیده میشود و هر آنچه از بناهای تاریخی و خاطرهساز باقی مانده یا متروک است یا در آستانه نابودی.
و این بار در ادامه پاک شدن بخش دیگری از خاطرات قدیمی، قرعه به نام سینما ایران در خیابان لالهزار افتاده که حکم به تخریب آن داده شده است.
عباس بهارلو که سالها است در حال تألیف کتاب «سالنهای سینما در تهران» است، در گفتوگویی با ایسنا از تاریخچه تأسیس «سینما ایران» و موسسان آن میگوید: «سینما ایران» در خیابان لالهزار افتتاح شد؛ در سالهایی که این خیابان اعتبار تهران بود، در سالهایی که عمده مهمترین تالارهای سینما در همین خیابان متمرکز بودند. قبل از آنکه «سینما ایران» افتتاح شود، «گراند سینما»، که مؤسس آن علی وکیلی بود، مهمترین سینمای ایران محسوب میشد که مکان آن در همین لالهزار بود و بعدها به «تئاتر دهقان/ نصر» تغییر کاربری داد. افتتاح «سینما ایران» به سال 1306 برمیگردد و مؤسسان آن الکساندر لوین و آرنولد یاکوبسون (یعقوبزاده ویژه) بودند.
او درباره موسسان این سینما توضیح میدهد: یاکوبسون متولد بادکوبه بود و در سال 1305 به ایران مهاجرت کرد. در تبریز ساکن شده بود و با همکاری الکساندر لوین، سینمایی به نام «ایران» را در تبریز افتتاح کرده بودند که در همان ماههای نخست با اقبال عمومی مواجه شده بود؛ به طوریکه آن دو بلافاصله تصمیم گرفتند فعالیتشان را در پایتخت ادامه دهند. لوین در تیر ماه 1316 موقع خروج از کافه قناری (خیابان لالهزار) با شلیک گلوله رانندهای به نام آصف شیروانی به قتل رسید که حکایتش عجیب و غریب است. یاکوبسون و وراث لوین تا اوایل دهه 1340 سهامداران اصلی این سینما بودند.
بهارلو با بیان اینکه «ماجراهای تاریخی حول و حوش سینما «ایران» فراوان است» ادامه میدهد: پارهای از این ماجراها بهکار تحلیلهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هم میآیند. به عنوان نمونه در سالهای حضور متفقین در ایران یکی از وظایف اصلی سفارتخانههای خارجی گسترش ارتباطشان با مردم خاورمیانه (و البته ایران) بود. گزارشهای مفصلی از فعالیتهای سفارتخانهها وجود دارد که بخش فرهنگی آنها تلاش میکردند سیاستهای کشورشان را از طریق فیلمهای تبلیغی به سمع و نظر مردم برسانند. یاکوبسون، که مهمترین سینمادار و توزیعکننده فیلم در آن سالها محسوب میشد، در آوریل 1944 قراردادی با نماینده «متروگلدوین مهیر» امضا کرده بود که «سر ریدر بولارد»، وزیر مختار انگلیس، از تهران به «وزارت اطلاعات» کشورش خبر داده بود «کمپانیهای انگلیسی تقاضای قیمتهای بالا با ارقام اغراقآمیز از این بازار نکنند، زیرا در این زمان هرگونه غفلتی از سوی آنها باعث منفعت سایر کشورهای رقیب خواهد شد».
او اضافه میکند: گزارشهای دیگری گویای آن است که رقبای سهامداران «سینما ایران» هم جلسههایی با نمایندگان سفارتخانههای شوروی و انگلیس برگزار میکردند و به آنها برای نمایش فیلمهای مورد نظرشان قول مساعد میدادند. از قراین این طور برمیآید که انگلیسیها با سرپرستی بولارد، به خلاف روسها، کارشان را با تأنی و بدون هو و جنجال از پیش میبردند. شاید این نکته هم ارزش یادآوری داشته باشد که سهامداران «سینما ایران» در روزهایی که حتی رقبای تازهنفس را از میدان به در میکردند، فیلم «کینگکونگ» (ارنست شودساک، 1933) را نمایش دادند؛ همان فیلمی که صادق هدایت آن را دید و اولین «قضیه» کتاب «وغوغ ساهاب» (با مشارکت مسعود فرزاد) را به آن اختصاص داد. این «قضیه» شرح ماجرای «جوانکی قدکوتوله» است که در خیابان لالهزار میان «جمعیت زیادی» خانم «شیک و قشنگی» را میبیند و «قربان صدقهاش میرود». آنطور که هدایت نوشته: «رفت خانم تو سینمای ایران، جوانک هم به دنبالش دوان، بلیط خرید و رفتش بالاخونه، پسره هم دنبالش مثل دیوونه، توی لژ پهلویِ زنیکه نشست» و الی آخر.
این منتقد و پژوهشگر سینما درباره اینکه آیا میتوان سینما ایران را پاتوقی برای شخصیتهای سیاسی و فرهنگی دانست؟ میگوید: حتماً همینطور است. بد نیست به این نکته هم اشاره کنم که سهامداران این سینما در سال 1314 باغچه (سالن) تابستانی «سینما ایران» را با نمایش فیلم «ملکه کریستین» (با بازی گرتا گاربو) افتتاح کردند که پاتوق مناسبی برای آدمهایی بود که دستشان به دهانشان میرسید. درواقع «باغچه سینما ایران» در زمره سینما – باغهایی بود که کارکرد فصلی داشتند و بیشتر مکانی تفریحی محسوب میشدند. کنتس مادفون روزن که در سالهای سلطنت پهلوی اول سفری به تهران داشت، در خاطراتش نوشته است که مردم تفریح در فضای باز را به محیطهای بسته و خفقانآور ترجیح میدهند؛ زیرا حضور در فضای باز بسیار لذتبخشتر است.
بهارلو درباره ارزشهاری تاریخی این سینما براساس اصول معماری آن هم توضیح میدهد: «سینما ایران» دستکم تا دهه 1340 در بازرسیهای مکرر «اداره نمایشات» به عنوان سینمایی شناخته میشد که آییننامه سینماها را در خصوص مسایل ایمنی و بهداشتی مراعات میکرد. گزارشهای فراوانی در مطبوعات آن سالها درج است که در آنها به معماری زیبای این سینما اشاره شده و همگی تأکید کردهاند که مثلاً مسئولان این سینما به ارزش و اعتبار سینمای خود علاقهمند بودهاند و با حفظ اصول معماری و ایمنی و راحتیِ تالارهای پذیرایی و نمایش برای مخاطبانشان ارزش و احترام قائل بودند. یادم است که پرویز دوایی در کتاب «بازگشت یکهسوار» نوشته است: «گل سینماهای تهران و بهترین سینمای شهر البته سینما ایران در قلب خیابان لالهزار بود که مشتریهای مرتب خود را از بین تیپ و طبقهای خاص داشت، طبقه مرفهتر یا طبقهای که به مسخره بهشان فکلیمآب میگفتند.»
او در پاسخ به اینکه درکشورهای دیگر با چنین بناهایی چه میکنند و آیا اولین راه همیشه تخریب است؟ میگوید: همه کشورها سیاستهای یکسانی در مواجه با چنین بناهایی ندارند. بعضیها مثل آنچه همواره در کشور ما اتفاق می افتد به چنین بناهایی از بُعد ارزشهای اقتصادی نگاه می کنند، بنابراین کلنگ دست می گیرند و چنین مکان هایی را با خاک یکسان می کنند تا با ساختن بناهای بلند مرتبه سود کلانی به جیب بزنند. در بعضی از کشورها هم با حفظ کردن و مرمت اصولی، چنین بناهایی را به مراکز خاطرهانگیز تفریحی بدل میکنند. من آدم چندان خاطرهبازی نیستم، اما معتقدم از روز اول میشد به جای تبدیل کردن لالهزار به مکانی که قدم زدن در آن سخت و دشوار است، بافت اصلی آن را حفظ کرد و سراسر خیابان را به مکانی تاریخی و تفریحی بدل کرد. بالاخره همه چیزمان را که نباید نابود کنیم. هر چند لاله زار با نابودی بافت و ساختار قدیمی خود – با عرض معذرت – بدل به گندهزار شده است، نه مکانی حتی با ساختمانهای به ظاهر «مدرن». هیچ چیز که رغبتی در شما به وجود بیاورد که به آن خیابان بروید وجود ندارد؛ جز برای خرید کلیِ لوازم برقی؛ تازه گمان میکنم بسیاری از ما برای همین خریدهای کلی هم ترجیح می دهیم، قدم به این خیابان نگذاریم.
انتهای پیام