خاطره ای از تالاب شادگان و دوران کودکی ام

سال ۱۳۵۶ پدرم در حین دریانوردی و کشتیرانی دچار حادثه شد و به علت آسیب دیدگی شدید دستش ، مدتها در بیمارستان آرین آبادان بستری بود . مادرم هفته ای دو سه روز غذای مورد علاقهء پدرم را درست می کرد و برایش از ماهشهر به آبادان می برد . چون تابستان مدرسه ها تعطیل بودند ، من هم به جهت سرگرمی و نیز به شوق دیدن پدرم ، با مادرم این مسیر یک ساعته را در مینی بوس های قدیمی طی می کردم . از مقابل بندر شاهپور (امام خمینی فعلی) که رد میشدیم ، سراسر جاده ماهشهر – آبادان را از میان تالاب شادگان و خور دورق (به فتح ر) می گذشتیم . سمت راستم تالاب بود و سمت چپم خور . تالاب شادگان دریاچه ای عظیم از آب شیرین بود که در آن نیزارهای انبوهی روییده بودند . عربها به آن نی ها چولان می گفتند . انگلیسی ها به آن می گویند بامبوی نازک . نی های بسیار زیبایی که سریع رشد می کنند و خوراک دامها هم میشوند . سمت راست جاده ، از ماهشهر تا آبادان ، دیواری از نیزارها بود و پشت نیزارها تالاب و دریاچهء آب شیرین شادگان .در چندین نقطه از راه ، مینی بوس از ساحل تالاب می گذشت و بی واسطهء نی ها ، تا چشم کار می کرد ، تالاب بود و قایق های ماهیگیری تالاب نشین ها و کلبه هایی که در جزیره های کوچک و پراکندهء تالاب ساخته بودند و نیزارهای درون آب .. نی ها پر از پرنده های گوناگون و زیبا بودند و آب تالاب سرشار از ماهی هایی که به آن بنی (به کسر ب و تشدید ن) می گفتند . عرب های خوب تالاب نشین کنار جاده می ایستادند و ماهی و پنیر گاومیش و بامیه و سبزی و اردک های شکار شده می فروختند . سمت چپ جاده هم خور دورق بود . دشتی زیبا ، چهار فصل و همیشه سبز .. آن یک ساعت هایی که در مینی بوس ماهشهر به آبادان می نشستم ، سرگرمی ام تماشای همین طبیعت زیبا و دشت ها و تالابهای سبز خوزستان بود.

چهار ماه پیش ، بعد از سالهای سال ، باز از آن جاده گذشتم. در سمت راست ، هیچ اثری از تالاب عظیم و دریاچهء شادگان و آن نیزارها و آبهای زلال و شیرین و ماهی ها و مرغابی ها و پرندگانش نبود … هر چه بود کویری سفید و خشک بود از نمک خالص و برکه هایی کوچک و پراکنده از آب نمک بسیار غلیظ. سمت چپ جاده نیز از خور سرسبز دورق فقط بیابانی خشک و برهوت باقی مانده بود که گاهی بادی شدید ، رمل ها و نمک های آن را زوزه کشان از این سو به آن سو می برد … با سدهایی که در طول سی سال اخیر بر رودخانه های خوزستان زدند ، دیگر آبی به تالاب شادگان و خور دورق نرسید و هر دو مردند. من هنوز هم گاهی لحظه های زیبا و دلنشینی را که در دوران کودکی ام دیده بودم ، در خواب می بینم . نیزارهای تالاب شادگان و پرنده های خور دورق و چهرهء خندان پدرم را …

عکس : چهار ماه پیش ، غروب خوزستان ، شوره زارهای خشک و ساحل برکه هایی پراکنده از آب نمک غلیط ، جایی که روزگاری تالاب سبز و انبوه شادگان بود.

نویسنده و عکاس: عبداللطیف عبادی

Posted in: دسته‌بندی نشده