تالاب گاوخونی در حال احتضار

شهر، شیره جانِ مادرش، زمین را می‌مکد، تا هرآنچه تا پیش از این از زاینده رود، پدر شهر، به ارث برده بود زنده بماند؛ امروز پدر نیست تا نان دهد؛ «ورزنه» را می‌گویم، بدون حقابه کشاورزی، به جانِ چاه‌هایی در دل زمین افتاده که به زودی خشک می‌شوند و شهر را در ترک‌هایی که بر دل زمین باز می‌شود، فرو می‌نشاند و در نهایت، تالابی که تا پیش از این، خط آخر سفر آن حقابه بود، خالی‌تر از دشت و صحراهای کویر می‌شود.