اینکه هر سال در روز درختکاری درست به اندازه درختان شمال ایران در مشهد درخت کاشته می شود و دست آخر سرانه فضای سبز این شهر از 10 متر تجاوز نمی کند، یکی از همان گره کورهای مدیریتی آشنا و معمول در ایران است که هزار نفر هم هزار بار به آن خرده بگیرند باز سال بعد میلیون ها سرو و کاج و افرا و زبان گنجشک و زیتون تلخ معصوم را به طور نمادین توی خاک فرو می کنند و برای خودشان دست می زنند به اسم ” مراسم درختکاری” . این طوریست که همیشه فکر می کنم درختکاری 15 اسفند بیشتر از آن که کار خوبی باشد یک گناه نابخشودنی است.
دو سال است که این گناه نابخشودنی ام را با بچه مدرسه ای ها قسمت می کنم. می رویم توی 2-3 تا مدرسه و 2-3 تا درخت را با بچه ها می کاریم. بیشتر یک کارگاه آموزشی محیط زیست داریم به بهانه درخت ها. چیزی که من بین هیاهو و اشتیاق و شیطنت و سوال کردن ها و خاطره گفتن های بچه مدرسه ای های سرزمینم کشف کرده ام این است: اینجا موجودات کوچکی هستنند که به همان اندازه آهوها و سنجابک ها و خوتکاها و جبیرها مظلوم اند.
مهدکودک مثل یک سربازخانه خشک و رسمی است؛ نکن، بشین، حرف نزن، تکان نخور، به خاک دست نزن. یکی یکی بچه ها صف می بندند با یک بیل رنگی کوچک به اندازه یک قاشق خاک با آن دست های کوچولو برمی دارند و می ریزند توی چاله ای که قرار است درخت بکاریم. بعد بی صدا و ساکت بر می گردند توی صف و بعد تو ی کلاس و بعد پشت آن صندلی های پلاستیکی رنگی. ” اگه شلوغ کنند فیلم شون خوب از آب در نمی یاد” دلم می خواهد بگویم خب به درک که خوب …. که نمی گویم و عوضش بچه ها را تشویق می کنم خاک را با دست بردارند و درخت را ببوسند و بدو بدو برویم آب بیاوریم و از این که سر آب دادن و سر قول دادن به من که ” مواظب درخت مون باشید ” دعوا می شود کیف می کنم.
بله… اینجا یک موجودات کوچک عزیزی هم هستند که به همان اندازه سنجابک ها و آهوها مظلوم و ساکت اند و چشمه ی خلاقیت شان زیر این نظام آموزشی نکن، بشین، نرو دارد خشک می شود و بیشتر از همه چیز با خاک و درخت بیگانه اند. حالا ما بیاییم و هر سال به اندازه جنگل های شمال برای مشهد درخت بکاریم و از اقدامات خودمان فیلم تهیه کنیم و برای سلامتی نسل های آینده هورا بکشیم…
پی نوشت:
گزارش تصویری این کارگاه آموزشی را اینجا ببینید:
سرباز خانه ی کوچک من و درخت ها