اسفند ماه هر سال که نزدیک می شود ناخودآگاه به یاد عزیزی می افتم که هنوز هم رفتنش را باور ندارم و عکسش را هر وقت می بینم فکر می کنم که از دست ندادمش. ولی افسوس.
دوست عزیزم مهندس اسماعیل مددی شعری را به خانواده آن مرحوم تقدیم کرده که جا دارد در این روزهایی که به سالگرد آن عزیز از دست رفته نزدیک می شویم برای گرامیداشتش صفحه ای را تقدیم کنیم. روحش شاد
(
صـدای آبـشار )
تقـدیم به خـانـواده محــترم زنده ياد دكتر
غـیومـیان
صدا آمد،صدای پای
آب
صدای آبشار
و صدای سکوت نعره ای خاموش
وقتی روح را در آب شستشو می داد
غباری از آب برخاست
و زمین نمناک شد!!
پسرک با چشمانی مبهوت،
به اعماق آب مینگریست ، به دنبال پدر
و پدر در ذهن نازک
دختر بهار ،
بهار پشت درختان بلند .
ناز دخترک بهار ، با نوک یک خنجر تیز
روی قلب کوچکش چیزی نوشت !
او نوشت;
((پدر مخلوق خوب خدا
است))
ناز دخترك بهار،با خودش چيزي گفت:
پدرم، دوستت دارم
و پدر رفت
غرق در صدای مبهم شر شر آب
زیر یک سقف پر آب
زیر یک موج کف آلو د
بزرگ
زیر گردابی قشنگ،
همسفر ماهی قرمز خیال
توی یک تنگ بلور
پدرم … عزیز
ترینم،
در گلستانه چه غوغایی
است،
آبشار هنوز جاری است و آسمان هم
آبي…
گفتم :
کجا است بابا؟
مادر گفت:
پسرم ، دخترکم
بابا اینجا بود ، همین حالا.
همین لحظه!!
نمیدانم کجاییم ….
با سرانگشت خيال ،آب را میکاود
باز آبشار می بارد،
و قطرات آب صورتهایشان را می نوازد
و در آن سکوت مبهم، دار و درخت
مادر چيزي گفت:
(( زندگي رسم خوشايندي است))
بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم.
و بدانیم که خدا هست در
اندیشه ما
آن خدایی که در این نزدیکی است توي قلب كوچك و پاك
شما.