شیمی یا کیمیا!

“… به “مندلیف” بگویید : جدولی را که ساختی، با هزاران کجی ، ولی در جای حیرت،خواندیم و نیاموختیم. به “رادرفورد” و “هانری بکرل” بگویید: آن همه آزمایش را که بر مواد رادیواکتیو و فضای خالی اتمها انجام دادید – و چقدر هم زحمت کشیدید – خواندیم و نیاموختیم. به “لاوازیه” بگویید: فلزات و غیر فلزات را- که کلی درباره اش قلم راندید- خواندیم و نیاموختیم. به “آرنیوس” بگویید : آن همه فرضیه الکترولیتی و آن همه نزول نقطه جوش و صعودش را خواندیم و نیاموختیم.
به “رائول” بگویید : نمک دنیا را در ما حل کردند ، ولی نقطه جوش ما بالا نرفت، و این نقض است بر فرضیه استوار تو که آن را هم خواندیم و نیاموختیم.
به “آووگادرو” بگویید که در طول زندگی به تعداد  ۱۰۲۳*  ۶.۰۲   حوادث و خاطرات گوناگون بر ما گذشت ولی خواندیم و نیاموختیم.
به”زکریای رازی” بگویید که الکلهای نوع دوم و سوم و اول تو را – با آن همه مطالب گنگ و ناپیدا که در ورای هریک نهفته بود – خواندیم و نیاموختیم.
به “کِکُوله” بگویید: این را می دانیم که انرژی هیبرید رزونانس خیلی پایین تر از حد انتظار است اما خود ما هم هیبریدی هستیم و چنان با طبیعت وفق می کنیم که دور از انتظار است. هیبریدها را هم خواندیم و نیاموختیم.
به “فلمینگ” بگویید : مسیر جریان زندگی را با دستورات دست چپ و راستت ، و اثر زندگی بر آن را که الکترومانیتیک نامیدی ، خواندیم و نیاموختیم. به “فارادی” بگویید : دنیا آنقدر  جریان در ما القا کرده است که جریانهای القایی تو با آن همه تغییر فلو به پایش نمی رسد، اما شطحیات تو را هم خواندیم و نیاموختیم.
به شیمی بگویید با این همه کلک و ناسازگاری که با ما داشتی بالاخره از زیر دستان مهربان گونه تو رها شدیم و با این که تمامی مطالب تو را خواندیم اما نیاموختیم!! “

احمد رضا احدی و مجید اکبری

این نوشتار بخشی از دست نوشته های احمد رضا احدی بود که در سالهای نه خیلی دور ،آنوقت ها که عشق به همنوعان ،به وطن و از خود گذشتگی و جانبازی برای دفاع از کیان این خاک میهن جور دیگری نمود داشت جان بر کف نهاد و رفت تا ما بمانیم.احمد رضا دانشجوی رتبه یک کشوربود که در دانشگاه شهید بهشتی در رشته پزشکی در سال 64 پذیرفته ومشغول تحصیل شد.اولین حضور او در جنگ به سال 61 وعملیات رمضان برمیگشت.او بارها وبارها در عملیاتهای مختلف شرکت جست و در شامگاه 12 اسفند سال 65 به همراه تنی چند از همرزمانش منجمله مجید اکبری در درگیری با کمین دشمن بعثی به شهادت رسید و پیکرشان پس از 15 روز که در دید دشمن بود در آرامگاه عاشورای ملایر به خاک سپرده شدند.دست نوشته های او در قالب کتاب “هرمان هور”به چاپ رسید.اگر چه این روزها نام این عزیزان در لابلای روزمرگی ها گم شده اما یاد وخاطره آنها در کنج برخی دلها هنوز جای دارد.

Posted in: دسته‌بندی نشده