داستان پیرمرد خلخالی و روباهش را هر بار که می شنوم برایم باز نامکرر است . روباهی تنها ، با پیرمردی روستایی دوست شده بود . روباه دست آموز همه روزه و در نزدیک غروب به کلبه پیرمرد درباغی دریکی از روستاهای اطراف خلخال نزدیک میشد و غذایی که با عسل طبیعی توسط پیرمرد آماده شده بود را صرف می کرد و تا غروب روز بعد ، به طبیعت باز می گشت . پیرمرد روستایی که سالها با آن روباه انس و الفت گرفته بود به خبرنگاران گفته است که چهارسال طول کشید تا بتوانم توجه روباه وحشی را به خودم جلب کنم ، بطوری که حتی شرایط نامساعد جوی ، طوفان و باران نیزمانع از آمدن روباه به کلبه ام نمی شد . اما دو سال پیش در چنین روزهایی ، ناگهان صدای تفنگی برخواست و گلولهء یک شکارچی بی رحم روباه پیرمرد را بر زمین انداخت و مونس بی گناه و زیبای او را کشت .
ابی ترانه ای دارد که در آن خطاب به یک شکارچی می گوید : یک نفر از دشت بدون آهو ، می گفت و غم روی دلم گذاشتی – من نمیخوام دشتا رو خشک و خالی ، عاشق اون آهو بودم که کشتی .. با انتشار عکسهایی از پیرمرد خلخالی و روباهش ، یاد آن روباه بی گناه و از دست رفته را هم گرامی میداریم . روی تصاویر کلیک کنید تا بزرگتر و بهتر دیده شوند .. من نمیخوام دشتها رو خشک و خالی ، عاشق اون روباه بودم .. که کشتی