به جزیره ای خواهم رفت٬
جایی که خورشید همواره درخشان است
و ماه بر پهنه دریا بالا می آید
وقتی می روم ٬ تمام زنجیرهایی که مرا از رفتن باز می داشتند
ترک خواهم کرد
زمان آن فرا رسیده تا روحم را آزاد کنم
آری … خواهم رفت
آنجا کنار جویباری کوهستانی
خانه ای سنگی خواهم ساخت
و با چوب سرو و کاج و صنوبر خواهم آراست
باغی خواهم ساخت
و کشتزاری از ذرت
و خاک مادر زمین را در دستانم خواهم فشرد
آری … خواهم رفت
بله خواهم رفت
فقط برای اینکه دوباره پاره ای از طبیعت باشم
آری میخواهم بار دیگر قسمتی از طبیعت باشم
آنگاه به فرزندانم عشق خواهم آموخت
چرا که وظیفه هر پدری است
چون همه ما قسمتی از تمام موجودات زنده ایم
و از کلمات نیمه فراموش شده سخن خواهم راند
مثل عشق و شادی و خوبی
چرا که جهان تنها با سرود عشق زنده است
آری خواهم رفت
خواهم رفت
و آنها نیز قسمتی از طبیعت خواهند بود
و قسمتی از طبیعت بودن را با تمام وجود احساس خواهند کرد
زمانش فرا رسیده
دوباره قسمتی از طبیعت بودن
آری خواهم رفت٬ روزی خواهم رفت، روزی خواهم رفت …
شعر: کریستوفر جان دیویسن
عکس: علی بیانی