14 روز گذشت و من هر روز دلتنگ تر از روز قبل،‌ ياسر بيا جوابمو بده

دوشنبه دو هفته قبل همين موقع ها بود كه بهم زنگ زدي و گفتي در چه حالي ؟ گفتم دارم از سردرد مي ميرم و تو گفتي : تو كي كه سر درد نداري؟‌وقتي سر درد نداري بگو نه وقتي داري! گفتي : كي كارت توي روزنامه تموم مي شه و  گفتي برات غذا گرفتم،‌مي يام خونه و غذاتو مي يارم .


اين آخرين تماسي بود كه به نام “ياسر” روي تلفن همراه من ثبت شد و ياسر ديگر هيچ وقت با من تماس نگرفت و نخواهد گرفت. همان لحظه ۳ تا ايميل هم برات فرستادم تا در فرصت مناسب ببينيشون . اما افسوس كه همان شب رفتي و ديگه ايميل هامو نتونستي بخوني.


ياسر تصور اينكه دو هفته قبل، اين موقع تو  هنوز زنده بودي ،‌اومدي خونه ،‌برام غذا آوردي و برا ي سر دردم بهم قرص دادي و بعد خودت رفتي و خوابيدي و بعد از يك ساعت كه بلند شدي، گفتي حالا بريم يه سر خونه مامانت و … ،‌ داره منو مي كشه .


نمي دونم چرا هر چي زمان مي گذره حال من بدتر از روز قبل مي شه . اون شب قبل از اينكه از خونه بريم بيرون تو خيلي سرحال بودي و كلي با من شوخي كردي و حرف زدي . با خوبي و خوشي از خونه رفتيم و تا ساعت ۱۲:۱۵ شب هم خونه مامانم بوديم و تو بازم مثل هميشه بودي . توي راه كه بر مي گشتيم كلي با من حرف زدي و از اون گربه وحشي اي كه دو شب قبل توي باغ دوستت در كرج بهش جوجه كباب داده بودي ،‌هي با من حرف مي زدي و از رفتار وحشيانه همه گربه سانان مي گفتي و اينكه توي گربه ها فقط يوزها مظلوم واقع شدند و ….


اومديم خونه و تو ساعت ۱۲:۴۰ دقيقه شب يه دفعه يادت افتاد كه بري شارژ ساختمون هم بدي ! و منم معترض شدم كه حالا اين وقت شب چه عجليه اي و تو گفتي كه بايد بدي ديگه!! شارز دادنت هم مثل كرايه خونه دادنت بود كه ۵ روز قبل رفته بوديي و ۲ ميليون بابت كرايه خونه تا سه ماه آينده داده بودي! بهت گفتم براي فردا صبح ساعت را كوك كردي و تو گفتي لازم نيست ! گفتم خواب مي مونيم و تو گفتي خواب نمي مونيم بيا بخواب و تا دقايقي بعد هم داشتي باز هم حرف مي زدي .


از كارهاي روزمره گفتي و از من و خودتو و عشقمون به هم ديگه و اينكه اگه تو يه روزي مردي من چيكار مي كنم ؟!! از گربه هاي توي خيابون و جنگل هاي آفت زده كجور و همايش تجليل از خبرنگاران و  در آخر هم به من توصيه كردي كه كه بروم دكتر  و يه چك آپ بدم . منم گفتم خودت چي كه اصلا دكتر نمي ري. و همين موقع ها بود كه يه دفعه صدات افتاد و بدنت شل شد و نفس ات به شماره افتاد .


تا به خودم بيام ببينم چي شده ،‌ تو رو ۲۵ ذقيقه بعد روي تخت بيمارستان ديدم كه گفتند براي هميشه منو ترك كردي و رفتي . تو همون لحظات اول رفته بودي و من احمق در تصور اينكه تو بيهوش شدي و نهايت اينكه سكته كردي و دوباره خوب مي شي و من خودم نوكريتو مي كنم  دست دعا به آسمون گرفته بودم كه خدا و امام رضا و امام حسين دوباره برت گردونن. وقتي مي بردنت با اينكه نبض نداشتي بازم باورم نشد كه رفتي و مثل احمق ها با تسلط كامل به اعصاب و روانم دنبالت مي اومدم و مي گفتم نه محاله . ياسر حالش خوب مي شه و منم يك زن محكم ام و هوچي گري و شيون راه نمي اندازم .


ولي وقتي روي تخت بيمارستان و پزشكان اور‍ژانس را سر به زير و با چشماني اشك آلود ديدم ،‌تازه فهمديم چه خاكي بر سرم خراب شده . اومدم بغلت كردم و صدات كردم . دستاتو گرفتمو و بوسيدم و صورتتو بوسيدم و التماست كردم كه جوابمو بدي ولي تو مثل با اون قد رعنات بي حركت روي تخت افتاده بودي و روي پيشونيت چند قطره خون پاشيده بود . نمي دونم اين خون چي بود ولي توي دهانت يكه لوله خون آلود بود و ….


ياسر تو اينقدر بي معرفت نبودي . ياسر دو هفته است كه منتظرم يه تماسي، ‌يه اس ام اسي،‌يه ايميلي يه چيزي به نام تو دريافت كنم . با اينكه ديدم چطور كفن پوش شده، تو رو به خاك سپردند ولي هنوزم باورم نميشه .


ياسر دارم مي  ميرم از دلتنگي تو و اينكه چرا تنها رفتي . دارم مي ميرم از هزار و يك سئوال بي پاسخ كه چرا ؟چرا ؟ چرا تو ؟ چرا من ؟ چرا اينقدر با عجله ؟ چرا حتي يه آخ هم نگفتي ؟ چرا اينقدر زود ؟ چرا يهو مرگ به سراغ ات اومد . چرا به سراغ من نيومد .


دلم براي خونمون تنگ شده . براي اينكه شب بياي خونه و غذاتو بيارم . براي اينكه شب با هم چاي و ميوه بخوريم و هي حرف بزنيم . براي اينكه تو يه هو بياي توي اتاق و يهو پشت من سبز بشي و منو بترسوني . دلم براي اون نگاه هميشه معصومانه ات كه هيچ وقت نفهمديم چقدر معصومانه بوده تنگ شده .


چند روز پيش وقتي تو رو توي عكس عروسي مون دو سال قبل ديدم تازه فهميدم كه چشماي تو چقدر توش حرف بوده و من احمق نفهميدم. انگار چشمات يه غم غريب توش بود.


ياسر صبح كه چشمامو باز مي كنم انگار يك كابوس بزرگ مي بينم . به جاي تو قاب عكس ات را مقابل ام مي بينم . هر چي صدات مي كنم جوابمو نمي دي.


كاش هزار بار منو طلاق مي دادي ولي نمي مردي . كاش هزار بار منو ترك مي كردي و مي رفتي ولي هرگز از روي كره خاكي نمي رفتي .


خدايا دل من بد جوري ويران شده . هر چي مي خوام خودمو جمع كنم نمي شه . گريه هام كمتر شده ولي دنيا روي سرم خراب شده . ديگه خواب ها و كابوس هايي كه هميشه آزام مي داد و تو من و از خواب بيدار مي كردي و يه ليوان آب دستم مي دادي به حقيقت پيوسته . تو نيستي ياسر . ياسر با لباس هات با وسايلت با ماشين ات با كانون با سبزپرس با شركت ات و با دغدغه هايي كه جا گذاشتي و رفتي چه كنم . من با لباس سفيد اومدم توي اون خونه ولي حالا رخت عزا به تن كردمو همه مي گن بايد از اون خونه برم . مي گن اگر توي اون خونه كه من و تو عاشق اش بوديم ،‌بمونم ديوونه مي  شم .


مي گن بايد خاطره هامونو هومن جا دفن كنم . خودتو كه دفن كردم ولي خاطره هامونو چه جوري دفن كنم ياسر؟


ياسر از خدا كمك خواستم ولي انگار خيلي بنده ضعيفي ام . مي دونم تو هيچ وقن منو اين رختي دوست نداشتي ولي من بدجوري قافيه رو باختم . من همه چيز رو باختم . تو همه چيزو با خودت بردي . تو اميد به زندگي رو با خودت بردي . تو بدون من رفتي اونم اينقدر زود و منو تنها گذاشتي .


ياسر جوابمو بده . بيا به خوابم و دستامو بگير . بيا آرومم كن . اگه لازمه اصلا بزن توي گوشم . ولي بيا به خوابم و آرومم كن . بيا . خواهش مي كنم باهام حرف بزن

Posted in: دسته‌بندی نشده Filed under: