برای یاسر انصاری که نمی شناختمـ … می شناختمش

 

یاسر انصاریشاید این بار پنجمی است که نوشتن این مطلب را آغاز می کنم. یک ساعت و نیم پیش، ساعت سه عصر به وقت اینجا و نه و نیم صبح به وقت تهران تیتر یادداشت خانم جمشیدی را روی گرین بلاگ دیدم. به نظرم سه چهار باری تیتر را خواندم تا عاقبت رویش کلیک کردم... از تک تک حروف غم می بارید اما انگار دلم نمی خواست سطوری را که می خوانم باور کنم.

سبزپرس را باز کردم. تصویر  سیاهی که روی سایت خودنمایی می کرد تاییدی بود برای رد تردیدم. هنوز همان جا نشسته ام و در بهت غرقه ام.

من یاسر انصاری را از نزدیک نمی شناختم و فقط مطالبش را روی سبزپرس دنبال می کردم یا گفتگوهایش را با چند مرجع خوانده بودم. حتی تا امروز صبح نمی دانستم همسر خانم جمشیدی است. اما در میان همه ی این ناآشنایی ها، به پاس آشنایی او با ارزش غیرقابل انکار محیط زیست ایران، به بهانه ی تلاش هایش برای اهدای فرصتی دوباره برای تنفس به زیستمندان این سرزمین و به دلیل اهمیتی که برای دیدگاه هایش قائل بودم و هستم دلم می خواست ایران بودم تا به احترام احترامی که برایش قائلم و قائلند خودم را به مراسم بدرقه اش برسانم.

واژه ی زیادی ندارم. از صمیم قلب به خانم جمشیدی دیده بان محیط زیست ایران تسلیت می گویم و برای ایشان، خانواده یاسر، دوستانش و همکارانش به ویژه در سبزپرس آرزوی صبر و تحمل دارم.

انگار امروز یاسر انصاری کجوری را بهتر می شناسم.