روایت دکتر حسین عظیمی از توسعه ، اقتصاد و کشاورزی در ایران

/ تالار اجتماعات سازمان حفظ نباتات- ۲۹/۴/۱۳۸۱

این که چرا نیستیم، آنچه که باید باشیم؟ این که چرا با وجود برخورداری از استعدادهای کم‌نظیر و منابع ناهمتای موجود در کشور، کماکان در مرتبه‌های نازلِ توسعه و تحقیق جای داریم؟ این که چرا نام ایران در شمار معدود کشورهای جهان قرار گرفته که در طول دو دهه‌ی گذشته، پیوسته از درآمد سرانه‌ی مردمانشان کاسته شده است؟ این که …  پرسش‌هایی است که ذهن اغلب دوستداران این آب و خاک را مدتهاست به خود مشغول کرده و در التهاب یافتن پاسخ به تکاپو وا‌داشته است.
سخنان دکتر حسین عظیمی، اقتصاد‌دان برجسته و استاد دانشگاه که به تازگی مسئولیت سنگین ساماندهی آموزش و پژوهش نیروی انسانی سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور را نیز پذیرفته و از آمارها و اطلاعاتی دقیق، به‌هنگام و مطمئن برخوردار بود، همان آب سردی است که می‌توانست این عطش پرگداز را، دست‌کم برای مدتی از تب و تاب بیندازد و به آرامش رساند.
اینک، به پاره‌ای از مهم ترین فرازهای سخنان ایشان اشاره می‌شود:

  نخستین شوک
ثروت ملی هر کشور، به تنهایی، نه با پول موجود در خزانه‌ی آن،  نه با ابزارها و سخت‌افزارهای آن، نه با اندوخته‌ها و منابع طبیعی آن و نه با میزان دانش‌آموختگان آن می‌تواند سنجیده ‌شود؛ زمان، مهمترین ثروت ملی هر کشور است که اگر بهنگام مورد استفاده قرار نگیرد، برای همیشه از دست رفته تلقی شده و هرگز تجدید‌شدنی نخواهد بود. مملکتی ثروتمند است که بتواند این سرمایه‌ی پرارزش را به درستی، به‌موقع و با بیشترین بهره‌دهی به‌کار گیرد. بنابراین، ایران با جمعیت حدود ۳۰ میلیونی آماده‌ی کار و سرانه‌ی تقریباً ۲هزار ساعت کار در سال، از ثروتی ملی، بالغ بر ۶۰ میلیارد ساعت در سال زمان بالقوه برخوردار است (این ثروت، تقریباً  از همه‌ی کشورهای اروپایی پیشی می‌گیرد؛ با این وجود، ما از همه‌ی آنان فقیرتریم! چرا؟!).

     دوّمین شوک
تنها حدود ۴۰ میلیارد ساعت را می‌توانیم وارد بازار کار کنیم  و ۲۰ میلیارد ساعت یا یک‌سوّمِ باقیمانده  در همان لحظه‌ی نخست حذف می‌شوند (به دلیل نارسایی‌های ساختاری یا ویژگی‌های فرهنگی، مانند نوع انتظار از کار زنان، مشکلات نظام‌وظیفه‌ی عمومی، بیکاری و …). از ۴۰ میلیارد ساعت موصوف نیز، فقط ۲۷ میلیارد ساعت کار مولد انجام می‌شود. بنابراین، در نخستین گام و بدون وارد شدن به بحث کیفیت کار تولید شده، ما ۵۵ درصد از ثروت ملی خود را در سال از دست می‌دهیم که رقم تکان‌دهنده‌ای در مقیاس جهانی است.
سهم کشاورزی در این میان، ۷ میلیارد ساعت است (یعنی: کشاورزی اندکی بیش از ۲۵ درصد از ثروت ملی مولد را مصرف کرده و در مقابل اندکی کمتر از ۲۰درصد از تولید ناخالص داخلی را می‌آفریند).

    داستان فرش گل‌ابریشم تبریز
در بخش فرش دستی، سالانه بیش از ۲ میلیارد ساعت مصرف می‌کنیم. یکی از مرغوب‌ترین، زیباترین و گران‌بهاترین فرش‌های کشور، موسوم به فرش گل‌ابریشم تبریز است که برای خلق هر قطعه‌ی آن یکهزار ساعت زمان لازم است و با پول حاصل از صادرات آن کالایی صنعتی از غرب وارد می‌شود که یک‌ساعت زمان، صرف تولیدش شده است. به بیانی دیگر، کارایی صنعت فرش کشور در بهترین حالت از یک به هزار تجاوز نمی‌کند! بنابراین، من در اینجا به جرأت می‌گویم: هر چه که ما بیشتر در این صنعت سرمایه‌گذاری کنیم و هر چه که این شیوه‌ی سنتی و تکراری قالی‌بافی بیشتر رشد کند، کشور فقیرتر خواهد شد (البته ایشان متذکر شدند که مفهوم سخن وی این نیست که باید صنعت فرش‌بافی را به کل تعطیل کرد، بلکه می‌بایست سازوکاری اقتصادی برای این میراث فرهنگی خویش ابداع نمود. به عنوان مثال، کاری که اسکاتلندی‌ها با صنعت سفالگری خود کرده، آن را به ارزش واقعی خویش رسانده و پایداریش را نیز در طول زمان تضمین کردند).

سومّین شوک
در خوشبینانه‌ترین برآوردها، درآمد سرانه‌ی ایران را برای سال ۲۰۰۲ بیشتر از ۱۵۰۰ دلار تخمین نمی‌زنند، این در حالی‌است که درآمد سرانه‌ی سوئیس با ۴۰ هزار دلار، ژاپن با ۳۹ هزار دلار و آمریکا با ۳۸ هزار و ۷۰۰ دلار در مکان‌های نخست سال جاری (۲۰۰۲) پیش‌بینی می‌شوند. جالب است که دو کشور ثروتمند جهان، یعنی سوئیس و ژاپن در شمارِ ممالکی محسوب می‌شوند که از کمترین و ضعیف‌ترین منابع طبیعی غیر‌قابل تجدید در جهان برخوردارند. همچنین میانگین کل درآمد سرانه‌ی شهروندان جهان صنعتی را برای سال ۲۰۰۲، حدود ۳۲۵۰۰ دلار تخمین می‌زنند. این میانگین نشان‌دهنده‌ی متوسط استعداد تولید درآمد در سال جاری نیز معرفی شده است؛ یعنی: ایرانیان نیز می‌توانستند به جای ۱۵۰۰ دلار، از درآمدی نزدیک به ۲۲ برابرِ این مقدار برخوردار باشند که البته برخودار نیستند!

     چهارمین شوک
با این درآمد سرانه، جامعه‌ی ایران می‌تواند – در بهترین حالت – ۸۰ تا ۸۵ درصد از نیازهای معیشتی خود (نیازهای امروز)، ۵۰ تا ۵۵ درصد از نیازهای سرمایه‌گذاری خود (نیازهای فردا) و تنها ۳۷ درصد از نیازهای آموزشی خود (نیازهای پس‌فردا) را تأمین کند، که تبعات رخدادِ سوّم از همه خطرناک‌تر است. به عبارت دیگر، با چنین روندی، انتظار داریم که شرایط زیست در این کشور پیوسته دشوارتر شده و دورنمای آبادانی و بهبود تیره‌تر گردد.

چرا به این روز افتاده‌ایم؟!
مطابق یکی از تعاریف پذیرفته شده از توسعه، « فرآیند کشف و بومی‌کردنِ توانایی، برای استفاده از ظرفیت تاریخی را توسعه گویند.» با این تعریف، کشوری مانند کویت، به رغم برخورداری از درآمد سرانه‌ی بالای ۲۰هزاردلاری، یک کشور توسعه‌یافته محسوب نمی‌شود، چراکه سازوکاری برای بومی‌کردن توانایی‌های برخوردار از آن که همگی وامدار مخازن نفتی است، از خود نشان نداده است. در مقابل کشوری مانند آلمان یا ژاپن به رغم ویرانی کامل زیرساخت‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی‌شان در طول جنگ جهانی دوّم، دوباره به صدر ثروتمند‌ترین کشورهای جهان باز‌می‌گردند، چرا که دانایی در آن کشورها سرمایه‌ای ملی‌ تلقی شده و در فرهنگ آنان ریشه دوانیده است. در اینجا به تعریف دیگری از توسعه می‌رسیم؛ مطابق این تعریف، « توسعه در هیچ کشوری اتفاق نمی‌افتد مگر آنکه در آن کشور مبانی اندیشه‌ای و سازمانی دنیای قدیم، دچار تحول و نوسازی کامل شود.»
چنین است که انتظار نمی‌رود در جوامعی که هنوز بر اساس مبانی دنیای قدیم، یعنی فرمان (Command) و سنت (Tradition) اداره می‌شوند، بتوان شاهد توسعه‌ای واقعی و درخور بود. درعوض، در جوامع توسعه‌یافته شاهد حذف کامل این دو شاخص و جایگزینی آنها با دو مؤلفه‌ی جدید به نام‌های  علم(Science) و عقل(Intellect)  هستیم. بنابراین، نظامی می‌تواند ادعای مردم‌سالار (دموکراتیک) بودن کند که مشروعیت علم را به معنای واقعی کلمه و در تمامی سطوح و آحاد آن پذیرفته باشد. در چنان نظامی، بدیهی است که تنها اخذ تصمیم در مورد موضوعاتی، به حوزه‌ی عمل مجالس قانونگذاری کشیده می‌شود که علم در مورد آنها به نتایج قطعی نرسیده باشد. چه، در مسایل قطعی علمی، رجوع به آرای مردمی، نوعی بی‌خردی معنا می‌شود. در چنین فضایی، دولت بزرگ، دولتی بازدارنده و غیرعلمی به حساب می‌آید. درعوض، دولت کوچک ولی مقتدر که به فضاهای خصوصی و عمومی شهروندانش حرمت می‌نهد؛ دولتی مولد و علمی محسوب می‌شود. این درحالی است که در دنیای قدیم، اساساً دو نوع فضا بیشتر وجود نداشته است: فضای خصوصی و فضای حکومتی. اما در دنیای جدید، دولت‌ها و حکومت‌ها با تفویض اختیارات خود به شوراهای شهری و روستایی، انجمن‌های محلی و تشکل‌های تخصصی یا صنفی، عملاً با محدود کردن فضای حکومتی، به زایش و گسترش فضای جدیدی به نام فضای عمومی کمک کرده‌اند که قوانین آن توسط خود شهروندان تنظیم شده و به اجرا درمی‌آید. این فضا، فضایی مولد و رقابت‌پذیر بوده و به موازات بالندگی و تکامل بیشتر آن، کارایی ملی نیز افزایش می‌یابد. میدان عمل آزادی، به ویژه آزادی‌های اجتماعی نیز در چنین فضایی فرصت بروز و شکوفایی پیدا می‌کند. از این رو، در حکومت‌هایی که ادعای مردم‌سالاری و پایبندی به اصول دموکراسی را مطرح می‌کنند، امّا در عمل مطابق دنیای قدیم اداره شده و اعتقادی به فضای عمومی ندارند، نمی‌توان شاهد رشد و تکامل آزادی و خلاقیت‌های فردی و اجتماعی بود. در کشور ما نیز فارغ از گرایش‌های سیاسی چپ و راست، می‌توان به وضوح مشاهده کرد که منش حکومتی دنیای قدیم و جدید تا چه میزان در روح و شخصیت این گرایش‌ها نفوذ دارد. به بیان دیگر، نه گرایش چپ و به اصطلاح اصلاح‌طلب را می‌توان کاملاً متعلق به دنیای جدید دانست و نه این امکان وجود دارد که گرایش راست یا محافظه‌کار را تماماً در اردوی دنیای قدیم جا داد.

    چه باید کرد؟
در توسعه، سرمایه‌گذاری اولویت نخست نیست، هر چند که بدون آن، توسعه‌ای اتفاق نخواهد افتاد. توسعه در گرو دانش و دانایی ملی است و اولویت نخست، پرداختن به حوزه‌ی اندیشه و نهادینه‌کردن نگرش علمی است. بنابراین، توسعه را می‌بایست از مدارس ابتدایی آغاز کرد. همانجایی که نونهالان ما برای نخستین بار با کتاب و قلم و دانش آشنا می‌شوند. باید کاری کرد همانگونه که نسبت به شنیدن واژگانی همچون: محبت، عشق، جوانمردی، گل، دوستی و نظایر آن احساس خوبی را تجربه می‌کنیم، کودکان‌مان را به گونه‌ای بپرورانیم که واژگانی چون علم و کتاب را نیز با همان احساس حرمت نهند و دوست بدارند. نباید با ترس از نمره، گرفتن امتحانات متعدد و وادار کردن آنان به انجام تکلیف‌های سنگین شبانه، بلایی به سر آنان آوریم که به مجرد فارغ‌التحصیل شدن، برای همیشه با کتاب و مطالعه و دانش‌اندوزی خداحافظی کنند. به همین دلیل است که در برخی کشورهای  شمال، نظیر انگلستان، تا ۱۳ سالگی اصولاً از دانش‌آموزان امتحانی گرفته نمی‌شود و کلاس‌های آنان به کلاس‌های هفت‌ساله‌ها، هشت ساله‌ها و … تقسیم می‌شود.

    در حاشیه‌ی مراسم
- آقای مهندس میلانی، مدیرعامل بانک تجارت و رئیس انجمن دانش‌آموختگان دانشکده‌های کشاورزی و منابع طبیعی دانشگاه تهران، به عنوان میزبان مراسم، پس از پایان سخنان دکتر عظیمی (که دقیقاً یک‌ساعت به طول انجامید)، در حالی که آشکار بود به شدت تحت تأثیر قرار گرفته است، اعلام کرد: طرح برخی مباحث در این نشست بی‌شک به جسارتی نیاز داشت که تنها در وجود شخصیتی چون ایشان(دکتر عظیمی) به چشم می‌خورد. امیدوارم که تمامی مسئولین از اندیشه‌ها و نظریات این استاد گرانقدر بیش از پیش بهره‌ برند. وی ادامه داد: امروز براین باور راسخ‌تر شدم که نیاز امروز ما تربیت متخصص در حوزه‌ی علوم انسانی است نه معماری، پزشکی، مهندسی و نظایر آن. او نقل قولی از مهندس وکیلی – یکی از پیشکسوتانِ به نام این رشته – کرد که صبح امروز در دفتر کار آقای دکتر قره‌یاضی، ریاست (وقت) سازمان تحقیقات کشاورزی، گفته بود: اگر می‌توانستم، حتماً فرزندم را از مطالعه‌ی معماری بازداشته و به مطالعه‌ی علوم انسانی ترغیب می‌کردم. جالب است که پیش از شروع سخنرانی‌ی دکتر عظیمی، آنجا که دکتر یوسف قریب – یکی از معاونان اسبق وزارت کشاورزی در دهه‌های گذشته (سردبیر کنونی ماهنامه دهاتی) – به معرفی سخنران پرداخته بود، به همین وجه از شخصیت وی اشاره کرد: «او که در ۱۶ سالگی، به عنوان دانشجوی ممتاز راهی دانشگاه شده بود، به‌رغمِ اصرار همه‌ی اطرافیان برای ادامه‌ی تحصیل در یکی از رشته‌های پزشکی یا مهندسی، به یکی از رشته‌های علوم انسانی یعنی اقتصاد روی آورد.»
-  دکتر عظیمی در فرازی از سخنان خویش – آنجا که به چالش‌های فراروی بخش کشاورزی اشاره کرده و از این که هنوز مدیران مسئول این بخش به ویژه در استان‌ها، نمی‌دانند که ظرفیت تاریخی کشور در این حوزه چقدر است و ما به چند نفر کشاورز و چه مقدار و نوعی از تولید نیاز داریم، اظهار تعجب می‌کرد – گفت: نخستین ضربه‌ای که بخش کشاورزی در این مملکت خورد، آن است که فضایی درست کردیم تا ذهن‌های خلاق از بخش کشاورزی خارج شده و دیگر بدان جذب نشوند.
-  یکی از شرکت‌کنندگان پس از پایان مراسم، پرسشی در گوشی را بدین مضمون از دکتر عظیمی پرسید: «اگر ثروت ملی متناسب با شمار جمعیت باشد، بنابراین کشوری که جمعیت بیشتری دارد، ثروتمند‌تر بوده و با این حساب، شما بر شتاب زاد و ولد انسانی مهر تأیید می‌زنید!» دکتر در پاسخش گفت: « اگر در کشور ما ۱۰۰ میلیارد ساعت زمان بالقوه هم وجود داشت، ساختارها و سازو کارهای آن اجازه‌ی استفاده‌ی بیشتر از ۲۷ میلیارد ساعت را نمی‌داد، رشد جمعیت و شمارِ شهروندان هنگامی مفید است و ثروت ملی تلقی می‌شود که امکان بکارگیری آنها در سازو کار تولید ملی مهیا باشد.»
- حضور چشمگیر محققان پیش‌کسوت و کارمندان بازنشسته‌ی وزارت متبوع، کاملاً محسوس می‌نمود. گویا جوانان را دیگر چنین نشست‌هایی جذب نمی‌کند (یکی دیگر از بازخوردهای نظام آموزشی بیمار کنونی)!

شادروان دکتر حسین عظیمی

     مؤخره
۱- چند ماه پس از آن سخنرانی شورانگیز و صادقانه، روزی دکتر قریب به من گفت: درویش! نسخه‌ای از گزارشی که از مراسم آن روز نوشتی را به دکتر عظیمی دادم و او پس از خواندن آن گزارش به من زنگ زد و گفت: خوشحالم که چنین شنوندگانی آن روز در سخنرانی من حاضر بودند و پیام آن سخنان را به خوبی درک کرده‌اند.
۲- یاد آن بزرگمرد را گرامی می‌داریم و از سویی خوشحالم که امروز در میان ما نیست! در میان ما نیست تا ببیند سازمانی که برای اعتلای آن، خون دل‌ها خورد (سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور)، اینک کاملاً فروپاشیده و منحل شده است …

منبع: وبسایت مهار بیابانزایی/ محمد درویش

Posted in: دسته‌بندی نشده