بازخوانی دو حادثه

از دیرباز، موضوع حادثه در کوهستان ذهن مرا کم و بیش مشغول داشته است؛ حادثه با ماجراجویی پیوندی ناگسستنی دارد و کوه نوردی بدون ماجراجویی، دست کم برای آنان که خیلی جدی به کوه می روند، لطفی ندارد! آن چه که به صورت تجربی و چهره به چهره از دیگران در کوهستان یاد گرفته ایم، به اضافه ی دوره های گوناگون کارآموزی و مربی گری و امداد و نجات، و همچنین مطالعه هایی که داشته ایم، فقط کمک می کنند که "تا حدودی" از خطر دور شویم و یا ساده تر بگویم خیلی مفت گرفتار حادثه و آسیب نشویم. اما، هیچ کدام از این آموزه ها نمی تواند حادثه را به کلی دور کند!  از سال 1389 در چند تایی از همایش ها و کارگاه های شهرداری منطقه ی یک تهران، در ارتباط با برنامه ی این منطقه برای پیوستن به "شبکه ی جهانی جوامع ایمن" شرکت داشته ام. هدف این شبکه که وابسته به سازمان بهداشت جهانی است، «پیشگیری از آسیب ها و کاهش بروز حوادث، مرگ ها و ناتوانی های ناشی از آن، و ارتقای ایمنی شهروندان و شهر است»(1). مطابق تعریف های این شبکه، «گروه های پرخطر» یعنی گروه هایی از جامعه که بیشتر در معرض خطر و آسیب هستند، «می تواند شامل این موارد باشد: افراد فقیر، گروه های کم درآمد، گروه های اقلیت، افراد مسن، کودکان، زنان، افراد مبتلا به بیماری های روانی، افراد در محل های ورزشی و تفریحی، [...]»(2). بدین ترتیب، مطابق تعریف، ورزش و تفریح ذاتا در بر گیرنده ی خطر هست، چه رسد به آن که در مکان های دور از دسترس و در شرایط پیش بینی ناپذیر (مانند کوهستان) هم انجام شود.

خطرناک بودن نسبی کوه نوردی جدی، هیجان خواهی کوه نوردان، و ضرورت شناخت این موضوع ها و کنار آمدن با آن ها (در کنار پذیرش لزوم فراگیری فن های کوه نوردی و خطرگریزی و امداد)، از نکته هایی بوده است که من به تبعیت از بزرگان کوه نوردی، بارها به آن ها اشاره کرده ام. از میان مطالبی که نوشته ام، آن چه که مربوط به دو حادثه ی مرگ محمد اوراز (گاشربروم یک، تابستان 1382) و مرگ سامان نعمتی (نانگاپاربات، تابستان 1387) بوده است – شاید به دلیل حاشیه های این دو ماجرا- بیشتر مورد توجه و نقد قرار گرفته است. بعضی ها، گفته اند که مطالب این دو نوشته متناقض بوده اند و برای مثال، در اولی به دنبال مقصر گشته ام و در دومی کوشیده ام که حادثه را طبیعی یا نتیجه ی "نافرمانی" خود حادثه دیده از دستورهای سرپرست قلمداد کنم. گذشته از این که معتقدم پی گرفتن هر یک از این دو خط، به خودی خود اشکالی ندارد و این حق یک نویسنده یا منتقد است که در هر ماجرای مفروض، هدف مورد نظرش را دستمایه قرار دهد، اما با بازخوانی دو نوشتار اصلی مربوط به ماجراهای یاد شده، تناقضی در مبحث های طرح شده در آن ها نیافتم.

اعنراف می کنم که در مقاله ی گاشربروم (که در "نخستین جشنواره ی تخصصی مطبوعات ورزشی" 12/4/1384، رتبه ی دوم را در بخش مقاله های تحقیقی به دست آورد) بیشتر به دنبال آن بودم که نقد را متوجه فدراسیون به عنوان مدیر آن برنامه و مدعی نظارت بر تمام سازمان های کوه نوردی کنم. دلیل من هم برای خودم این بود که پس از حادثه ی غار پراو (16/7/1381) که به درگذشت ویکتوریا کیانی راد و امیر احمدی در غار پراو انجامید، فدراسیون، قدیمی ترین باشگاه فعال کشور (باشگاه کوه نوردی دماوند) را به شدت در فشار گذاشت و تا پای تعطیل ساختن آن پیش رفت. من، ضمن احترام به کسانی که حادثه ی غار پراو و حادثه های مشابه را مورد بررسی قرار داده اند، معتقد بوده ام که حادثه برای هر کسی ممکن است پیش آید و حتی اگر کسی در یک حادثه ی کوه نوردی مقصر هم باشد، این نمی تواند دلیلی برای تعطیل کردن سازمانی که او بدان وابسته است باشد. همچنین معتقد بوده ام که هم کوه نوردان و هم خانواده های آنان باید واقعیت خطر را در کوه نوردی بپذیرند. به همین دلیل، مقاله ی گاشربروم، با تحلیل «کوه نوردی و خطر» آغاز می شود و بخش مهمی از انتقادی را که به فدراسیون وارد می کند، این می داند که چرا موضوع خطر در کوه نوردی را به شکل اصولی و شفاف مطرح نکرده است. البته امروز، نقطه ضعف هایی هم در تحلیل آن روز خودم می بینم که امیدوارم دوستان کوه نورد و کارشناس، با نظرهای خود به طرح و اصلاح آن ها بپردازند.

اینک در نظر دارم به باز انتشار آن دو نوشته بپردازم تا کسانی که به آن ها دسترسی نداشته یا جزییات آن ها را از یاد برده اند، به داوری و اظهار نظر بپردازند. مقاله ی نخست، را با عنوان بررسی حادثه گاشربروم یک نوشته بودم که در دو شماره از روزنامه ی شرق (20 و 21/2/1383) با تیتر "پنجمین قربانی" چاپ شد. مقاله ی دوم نیز به تاریخ 1/6/1387 با عنوان نافرمانی در کوه در تارنمای انجمن کوه نوردان  ایران منتشر شد. در پست های بعدی این تارنگار، این دو مقاله را خواهید دید.

 

پی نوشت

 1) راهنمای جامعه ی ایمن، ترجمه و نشر: سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، 1388، کتاب اول، ص 9

 2) راهنمای جامعه ی ایمن، ترجمه و نشر: سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، 1388، کتاب هفتم، ص 21