سفر….اینبار به قصد زیارت
باز گاهِ سفر شد و من شوریده
دوباره خطوط سفید جاده را دنبال خواهم کرد، خطوطی که گاه پیوسته اند و گاه
منقطع همچون خود سفر، اما به همین اندک دلم خوشم که این خطوط را پایانی
نیست و همیشه جاده ایی هست برای پیمودن ، راهی برای رفتن و انسانهایی برای
عشق ورزیدن و دوست داشتن و دوست داشته شدن.
اما اینبار سفر به قصد زیارت است…زیارت خاک سرزمین مادری.
این بر به زیارت شنهای روان ریگ جن، دشت تشنه لوت و آبی نیلگون خلیج فارس میروم.
زمستان بود و سرد، سرمایی سخت بسان روزگار این سرزمین و من طاقت این همه سرما و سکون رو ندارم.
روز هایی سرد که اگر به قول اخوان دستی از محبت سوی کسی یازی ، دست از بغل بیرون نخواهد آورد که سرما سخت سوزان است.
به
بهانه گذار این روزها و زمستان و صبر برای روزهای گرم بهار که امکان سفر
به خاور دور رو داشته باشم عازم سفر و پیمودن جادههای ایران ام.
گویی
روزگار این لطف رو به من داشته که بتوانم به زیارت هرمز بروم قبل از آنکه
چوب حراج به آخرین توبره خاک سرخش بخورد، و غار نمکی پیش از آنکه نمکش را
بر سر سفرهایمان مزه غذا هایی کنیم که دیگر کمتر طعم خوب ایران دارد.
امید
آان دارم که هنوز طعم گس خرمای نارس جنوب رو بچشم