دو روز قبل به لطف دوستان خوبم چون آقای پورنگ پورحسینی و همسر نازنیننشان نسرین خانم، و دیگر دوستان ملاقاتی با آقای اسکندرفیروز در منزل شخصی شان داشتم .
البته من ۴ سال قبل هم به دیدارشان رفته بودم و این دومین باری بود که درمنزل شان حضور می یافتم و البته دوستان کمی منو شگفت زده کرده بودند چرا که می خواستن در حضور بزرگ مردی چون اسکندر فیروز (بنیانگذار سازمان محیط زیست در اوایل دهه ۵۰) من رو از عذا در بیارن . هر چند در این مدت دوستان زیادی به من لطف داشتند و این کارو کرده بودند ولی واقعیت اینه که سخته پذیرش اینکه سیاهی رو کنار بزنم و همه چیز و همه کس و همه جارو روشن ببینم اما با اصرار دوستان خوبم و آقای فیروز روسری شال طوسی رنگی که برای من خریداری کرده بودند سرم کردم و عکسی هم به یادگاری با ایشان گرفتم.
آقای فیروز تاکید می کرد که باید دوباره مثل گذشته نوشتن را شروع کنم و من نیز قول دادم که این کارو انجام بدم .
درود بر اسکندر فیروز که امید به آینده و زندگی را درمن تلنگر زد و درود بر آقای پورحسینی و همسرش و دیگر دوستانی که دراین مدت حقیقتا کم نگذاشتند و کنارم بودند تا درد فراغ یاسر عزیزم رو بتوانم تاب بیاورم.